این روزهای مامانی و کیاراد
فردا سوم اردیبهشت ماه ، روزی که برای من توی تقویم زندیگیم یادآور یکی از قشنگترین روزهای عمرم شده و هرسال با اومدن این روز بهانه ای میشه برای مرور قشنگترین خاطره هام .... پارسال در چنین لحظاتی آخرین ساعاتی بود که کیاراد توی وجود مامانی لونه کرده بود و مامانی از شوق فردا و دیدن یه کوچولوی دوست داشتنی که قراربود بشه زندگی من و بابایی زیاد نخوابیده بود .....وبالاخره این روز زیبای بهاری رسید و کیاراد من با تولدش همه روزهای زندگی عاشقانه من و بابایی را بهاری کرد.... باور نمیکنم که یک سال گذشته این قدر که خاطرات اون روزها برایم روشن و شیرین است که پنداری همین دیروز بود که اولین بار چهره معصوم و زیبا و دوست داشتنی این فرشته کوچولو را دیدم و نگرا...