کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 3 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

خواب مستقل...

خیلی وقت بود که تصمیم داشتم کاری کنم که واسه خوابیدن به تنهایی توی اتاق خودت بخوابی ، اولش میخواستم هر موقع از شیر گرفتمت این تصمیمم را عملی کنم ولی اینقدر از لحاظ عاطفی با خودم درگیر بودم که فکر اینکه شبها از خودم جدات کنم آزارم میداد واسه همین به بهانه های مختلف عملی کردن این مورد را به تاخیر می انداختم البته مدام توی کتابهات و یا کارتن هایی که با هم میدیدیم هرجایی بچه ای توی تخت خودش میخوابید در موردش واست صحبت میکردم واز کار خوبش تعریف میکردم ... تا اینکه حدود یک ماه پیش یک شب که خیلی سر درد شدیدی هم داشتم و فقط منتظر بودم که زودتر بخوابی تا من هم بخوابم بعد از خوندن کتابهای شبانه و خاموش کردن برق اتاق خواب یکدفعه گفتی : مامان میخوام تو...
28 مرداد 1394

کیاراد و اولین چتر

خیلی وقت بود که دوست داشتی یه چتر داشته باشی اصفهان که بودیم داخل فروشگاهی چشمم به این چتر افتاد و واست خریدم و کلی از دیدنش خوشحال شدی ...وقتی بهت دادم گفتم حالا باید منتظر بمونیم تا یک روز که بارون اومد با خودمون ببریم زیر بارون تا خیس نشیم ....ولی شما یک فکری کردی و گفتی نه مامان این چتر واسه آفتاب هم هست و فوری رفتی توی حیاط خونه مامان عفت جون و نشستی زیر آفتاب...و اینم قیافه مامان بعد از سخنان شما... حالا بماند که من و دایی از اینکه میرفتی بیرون و مدتها توی آفتاب با چتر مینشستی چقدر ذوقت را میکردیم... و یا وقتی میخواستیم برگردیم خونه چقدر باهات حرف زدم تا راضی شدی توی فرودگاه چترت را بگذاری داخل کیف... وقتی برگشتیم خونه یک روز که ...
27 مرداد 1394

نگاری جونی و کیاراد...

با اینکه کیاراد من نوه پنجم خانواده هستی و اختلاف سنی زیادی با دختر خاله ها و رامین داری ولی بین اونها خیلی خیلی محبوب و عزیز هستی به طوری که از بودن باهاشون سیر نمیشی و تمام وقت در اختیار شما هستند ، وقتی هایی هم که بندر هستیم مدام واست زنگ میزنند و باهات حرف میزنند ...   مثلا این بار رامین جون از قبل گفته بود که اگه فرصت بشه میخواد یک روز شما را با خودش به آموزشگاه موسیقی ببره ولی خب به خاطر کارهای زیاد مامان نشد و قول دادم که حتما دفعات بعد امکانش را فراهم کنم تا با رامین جون به آموزشگاه بری هرچند وقتی کوچکتر بودی یک بار رفتی ... البته این بار یک ساعتی را با رامین بیرون رفتی و کلی بهت خوش گذشته بود . با نگار هم که با حوصله با...
27 مرداد 1394

ماست وکنگرو ابراز عشق در نیمه های شب...

پسر قشنگ من به خوردن ماست علاقه زیادی داره خصوصا ماست و موسیر ، ماست و خیار و...چند روز پیش مامان ماست و کنگر درست کرده بود اومدی و یه کم چشیدی بعد میگی : کیاراد : مامان این ماست چی بود ؟ مامان رویا : ماست و کنگر پسرم ... کیاراد : مامان من ماست و کنگر دوست ندارم ! مامان رویا : چرا عزیزم ؟ کیاراد : آخه ماستش تیزم میکنه ! مامان رویا : کیاراد نیمه های شب مامان را بیدار میکنه ...میگه :  مامان خیلی دوست دارم ... من که هنوز خوابم میگم : منم همین طور پسرم شما با تعجب میگی مامان چرا صدات این طوریه ؟؟ من که خنده ام گرفته واحساس گرگ بد جنس میکردم و یاد شنگول و منگول افتاده بودم نصفه شبی میخندم و م...
26 مرداد 1394

اصفهان..

دفعه پیش که رفتیم اصفهان 4 روز بیشتر اصفهان نبودیم واسه همین مطلب زیادی هم واسه نوشتن ندارم ...مثل همیشه و بیشتر از قبل شما بیتاب رسیدن بودی و مدام میپرسیدی پس کی میرسیم خونه مامان عفت و چون یادت بود که دفعه پیش بهت گفته بودم که وقتی آقای خورشید رفت و شب شد میرسیم ...مدام چشمت به آسمون بود که ببینی کی این آقای خورشید میره ؟ یه کم خوابت برده وقتی بیدارشدی با خوشحالی میگی مامان به آسمون نگاه کن ببین آقای خورشید داره پتو روش میکشه میخواد دیگه بخوابه الان میرسیم خونه اوبه ... چون خورشید مثل عکس زیر داشت میرفت پشت ابرها شما این توصیف قشنگ به ذهنت رسیده بود که داره پتو روی خودش میکشه و من و بابا کورش کلی از این وصف زیبات لذت بردیم و من فوری یه عک...
26 مرداد 1394

نظرت چيه ؟؟

پسر خوش تیپ مامان خیلی وقته که خیلی شیرین زبون شده و حرفهای بزرگ بزرگ میزنه و با اینکه قرار بوده هربار بیام و این حرفهات را بنویسم ولی تنبلی باعث شده که یه کم دیر به دیر بیام و بنویسم.... تقزیبا از دوسه ماه پیش یاد گرفتی که از کلمه نظرت چیه ؟ استفاده کنی ودر هر موردی بسیار شیرین نظر من یا بابا کورش را هم جویا میشی...البته اوایل به این شکل... کیاراد : مامان نظرت چیه ؟ مامان رویا : در مورد چی پسرم ؟ کیاراد : باکمی فکر در مورد مخا (منظور کلمه مخالف بود) مامان رویا : نظری ندارم پسرم... واین اظهار نظرها تا مدتها ادامه داشت تا الان که دیگه به خوبی میدونی از این کلمات کی استفاده کنی و قشنگ نظر مخالف و یا موافق میدی ... ...
25 مرداد 1394

يك سال گذشت...

بی تو سالی گذشت  و غم نبودنت هر روز بیشتر از قبل آزارم می دهد... و من در عجبم که چقدر من از جان سختی خود بی خبر بودم .....! کمی بیشتر از یک سال از اون روزهای سخت رفتن ،مامان عفت مهربونم گذشته هرچند برای من و احساس زخم خورده و بینوای من انگار که سالهاست در این دنیای وانفسا و بیرحم تنهایم ...انگار عمریست که صدای همیشه مهربانش را نشنیده ام ... از اون روزهای تلخ بیشتر از یکسال گذشت ولی من هنوز به نداشتن آغوشش...به نشنیدن صدای همیشه مهربانش ...و به تمام خوبیهایش که همه عمر زندگیم بود عادت نکردم ...تمام شب را با رویای او به صبح میرسانم و هر صبح هنوز به شوق شنیدن صدایش از خواب بیدار میشوم ولی افسوس که با هر بیداری یک روز بیشتر از خاطره ه...
30 تير 1394

خاله رعنا جونم ...

چند روز پيش كه داشتم با خاله رعنا جون تلفني صحبت ميكردم ، گفت كه شنبه صبح خونه باشيد چون من واسه كياراد يك هديه كوچولو پست كردم دوست دارم خودش بره از آقاي پستچي تحويل بگيره ...آخه پسر قشنگ من به آقاي پستچي علاقه خاصي داري و تا به حال هر بار بسته پستي داشتيم شما خواب بودي و موفق نشدي كه آقاي پستچي را ببيني و خاله رعنا جونم چون حواسش به همه چيز هست و شما را هم بي نهايت دوست داره دوباره واست يك هديه فرستاده بود ... منم شب قبل از اينكه بخوابيم واست توضيح دادم كه فردا وقتي آقاي پستچي اومد ميريم بسته مون را تحويل ميگيريم ببينيم خاله رعنا جون چي واسه پسرم فرستاده ... ولي از برشانسي نميدونم كي آقاي پستچي اومده بود كه من و شما متوجه صداي زنگ نشدي...
10 تير 1394

يك بعد از ظهر در اصفهان...

از قبل با بابا كورش قرار گذاشته بوديم كه اين بار كه به اصفهان رفتيم شما را حتما به باغ وحش ببريم ...يك روز بعد از ظهر عزم رفتن كرديم ...ولي خب چون چند سالي ميگذشت كه نرفته بوديم ... من كه فكر ميكنم از اون موقع ها كه با بابا كمال ميرفتيم ديگه نرفته بودم واسه همين اطلاعات دقيقي از ساعات بازديد نداشتيم ...ساعت پنج و نيم اونجا بوديم ولي گفتن كه باغ وحش ساعت پنج به بعد تعطيل ميشه واسه همين تصميم گرفتيم به خاطر شما به باغ پرندگان بريم هرچند سال پيش رفته بوديم ...ولي اونجا هم تا ساعت شش و نيم باز بود كه ما دير رسيديم كنار رودخانه زايندورد و پارك ناژوان مشغول قدم زدن و بدو بدو شما بوديم ...كه شما كنار اين درخت ايستادي ميگي مامان من ژست بگيرم ش...
31 خرداد 1394