کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

خوش تیپ مثل زرافه..

تصمیم گرفته بودم که به خاطر کم تحرکی و اینکه فکر میکنم یه کم اضافه وزن پیدا کردم روزها کمی با تردمیل این کم تحرکی را جبران کنم...یه روز اومدی کنارم نشستی .... میگی :مامان چرا بدو بدو میکنی ؟ میگم :میخوام که یه کم لاغر بشم .. یه کم فکر کردی بعد میگی : مامان میخوای مثل زرافه لاغر بشی... اینم من... ...
29 خرداد 1395

ماست وکنگرو ابراز عشق در نیمه های شب...

پسر قشنگ من به خوردن ماست علاقه زیادی داره خصوصا ماست و موسیر ، ماست و خیار و...چند روز پیش مامان ماست و کنگر درست کرده بود اومدی و یه کم چشیدی بعد میگی : کیاراد : مامان این ماست چی بود ؟ مامان رویا : ماست و کنگر پسرم ... کیاراد : مامان من ماست و کنگر دوست ندارم ! مامان رویا : چرا عزیزم ؟ کیاراد : آخه ماستش تیزم میکنه ! مامان رویا : کیاراد نیمه های شب مامان را بیدار میکنه ...میگه :  مامان خیلی دوست دارم ... من که هنوز خوابم میگم : منم همین طور پسرم شما با تعجب میگی مامان چرا صدات این طوریه ؟؟ من که خنده ام گرفته واحساس گرگ بد جنس میکردم و یاد شنگول و منگول افتاده بودم نصفه شبی میخندم و م...
26 مرداد 1394

نظرت چيه ؟؟

پسر خوش تیپ مامان خیلی وقته که خیلی شیرین زبون شده و حرفهای بزرگ بزرگ میزنه و با اینکه قرار بوده هربار بیام و این حرفهات را بنویسم ولی تنبلی باعث شده که یه کم دیر به دیر بیام و بنویسم.... تقزیبا از دوسه ماه پیش یاد گرفتی که از کلمه نظرت چیه ؟ استفاده کنی ودر هر موردی بسیار شیرین نظر من یا بابا کورش را هم جویا میشی...البته اوایل به این شکل... کیاراد : مامان نظرت چیه ؟ مامان رویا : در مورد چی پسرم ؟ کیاراد : باکمی فکر در مورد مخا (منظور کلمه مخالف بود) مامان رویا : نظری ندارم پسرم... واین اظهار نظرها تا مدتها ادامه داشت تا الان که دیگه به خوبی میدونی از این کلمات کی استفاده کنی و قشنگ نظر مخالف و یا موافق میدی ... ...
25 مرداد 1394

يه سوال مهم؟؟؟

با خاله رفعت جون و باباكورش و رامين مشغول صحبت درباره خوردن لواشك و ترشيجات هستيم و شما هم واسه خودت مشغول تماشاي تلويزيون و خوردن ميوه هستي .... خاله رفعت : نگار خيلي لواشك و چيزهاي ترش ميخوره ، حتي بعضا خيلي از اونها كيفيت خوبي نداره ولي اصلا گوش نميكنه و باز هم ميخوره ... من و بابا كورش و رامين هم در اين مورد كلي حرف زديم و من چند بار گفتم بعضي از اين لواشكها از لحاظ كيفيت آشغال هستند و نبايد بخوره ... يكدفعه شما ميگي : خاله رفعت ؟ خاله رفعت ؟ خاله رفعت جون : بله عزيزم ... كياراد : خاله چرا نگار آشغال ميخوره ؟؟؟ و اينم جمع ما : خلاصه با كلي زحمت واست توضيح داديم كه منظور ما چي بوده ... و نتيجه اين كه بايد م...
6 خرداد 1394

فكر خلاق كياراد من...

پسر دانشمند من نشسته بودي و داشتي از تلويزيون كارتن نگاه ميكردي كه يكدفعه ميرسه به قسمت آگهي هاي بازرگاني و تبليغ اسكوتر جديدي را ميكنه كه دو پا روي آن قرار ميگيره و با باز و بسته كردن پاها حركت ميكنه ميبينم به سرعت به اتاقت ميري و با اسكوتر برميگردي و ميگي : كياراد : مامان قيچي بيار از اينجا (با اشاره به اسكوتر) قيچيش كنيم ميخوام مثل اين بشه كه داخل تلويزيون هست... مامان رويا : اول اين شكلي ميشه بعد با خنده اي واست توضيح ميدم كه نميشه پسرم اين يه مدل ديگه است و شما خيلي متفكرانه قبول ميكني ... و اينم قيافه بابا كورش بعد از اينكه من ماجرا را واسش تعريف كردم... و حالا فقط هر بار بعد از ديدن اين آگهي به بابا ميگه كه اينم ...
26 ارديبهشت 1394

مرد عنكبوتي من...

پسر قشنگ مامان با اينكه اصلا تا به حال كارتن هاي مرد عنكبوتي ، سونيك و كارتن هايي از اين دست را نديده ولي فقط از روي تبليغات تلويزيوني و عكس روي لباسها و اسباب بازيها علاقه زيادي به اين شخصيتها پيدا كردي ...به طوري كه چند وقت پيش كه از تلويزيون آگهي لباسهاي اين شخصيت را پخش ميكرد شما درخواست كردي كه واست لباس مرد تيركبوتي (عنكبوتي) را بخريم هر چند من كلا با اين جور چيزها مخالفم ولي گفتم باشه اگه ديديم ميخريم ... البته به احتمال زياد نميخريم اصفهان كه بوديم يك روز داخل يك فروشگاه اسباب بازي فروشي اين ماسك مرد تيركبوتي را ديدي و خواستي كه واست بخرم منم به خاطر اينكه خيلي دوستش داشتي واست خريدم هر چند توي اون مغازه يه تمساح بزرگ بود ك...
22 ارديبهشت 1394

آتش نشان كوچولوي من و كلاه ايمني...

پسر قشنگ من اين روزها علاقه بسيار زيادي به آتش نشان بودن و نجات دادن پيدا كرده ...و از اونجايي كه كتاب لئون آتش نشان را هم خيلي دوست داري در روز زياد براي مامان آتش نشان ميشي و بازي ميكنيم...ماشين آتش نشاني هم كه خاله رفعت جون قبلا واست خريده بود خونه مامان عفت جون بود ووقتي اصفهان بوديم حسابي باهاش سرگرم بودي و از وسايل دايي يك تكه شيلنگ هم برداشت بودي و بازي ميكردي... يك روز خاله رعنا جون گفت كياراد دوست داري يه كلاه آتش نشاني هم بهت بدم و شما با اشتياق به دنبال خاله رعنا جون تا خاله اين كلاه ايمني را واست پيدا كرد با ديدنش اول يه كم ذوق كردي ولي بعد از چند دقيقه اي ميگي: خاله رعنا اين كه كلاه آتش نشاني نيست !!! اين كلاه ساختمان !...
22 ارديبهشت 1394

خرابكاري...

يك روز كه با خاله رفعت جون و عمو حميد و نگاري جون به خريد رفته بوديم نگار چند تايي گيره سر واسه خودش و شيدا و صبا خريد ....البته وقتي اومديم خونه خاله رعنا جون گفت كه خاله راحله هم قبلا از اينا واستون خريده ...نگار هم تصميم گرفت به خاله راحله جون نگه كه اونم خريده تا خاله دپرس نشه ... چند روز بعد من و شما به همرا خاله راحله دوباره رفتيم بيرون ...داخل فروشگاه خاله راحله به من ميگه اين گيره هاي سر را نگاه كن چون قشنگ بودند من واسه بچه ها خريدم منم چون قرار بود چيزي نگم كه نگار هم خريده فقط گفتم خيلي قشنگ همون موقع شما كه توي بغل من بوديد يكدفعه ميگي : خاله راحله نگاري جوني هم از اينا خريده ... و اون موقع قيافه من كه شما اينقدر دق...
21 ارديبهشت 1394

بوس خوشمزه و بوس خراب ...

قبلا واست گفته بودم كه خيلي پسر احساساتي و مهربوني هستي گلم ...در طول روز شايد بدون اغراق بيش از صد بار ميگي مامان دوست دارم...عزيزم...و من هم هر بار ميگم منم دوست دارم پسر مهربونم و خلاصه اينكه كلي به هم ابراز عشق و دوست داشتن ميكنيم و اين ابراز عشقت خصوصا مواقعي كه كاري واست انجام ميدم بيشتر ميشه...و گاهي ميگي مامان ميخوام بوست كنم و اون موقع هست كه فكر ميكنم من توي آسمونها باشم از لذتي كه بوسه شيرين شما به من ميده.... البته اين بوسه هاي شيرين و گاه و بي گاهت به يك بازي دوست داشتني هم تبديل شده ...كه خودت اختراع كردي پسر دوست داشتني من... لبهاي خوشگل را ميگذاري روي صورت من ولي نميبوسي و فوري ميگي مامان ببين بوسم خراب شده و من بايد ن...
19 اسفند 1393