آرزوی پرواز...
در آرزوی پرواز
پسر دوست داشتنی مامان عاشق بالا رفتن و پرواز هست ، مدتی پیش با ذوق مامان را صدا زدی که بیام و ببینم که میخوای پرواز کنی وهر چقدر هم که من واست توضیح دادم که ما نمیتونیم پرواز کنیم چون بال نداریم فایده ای نداشت و شما مصمم بودی که با دو تا کتاب به جای بال میتونی پرواز کنی آخر من به این نتیجه رسیدم که اجازه بدم خودت تجربه کنی ...
خیلی با خوشحالی از اینکه حتما با استفاده از این کتابها میتونی مثل پرنده ها پرواز کنی از کتابخانه بالا رفتی
و با شمردن 123 آماده پرواز شدی و پریدی ...(عاشق این چهره خندان و پر از امیدت هستم...)
ولی خب نشد که پرواز کنی و با شکست مواجه شدی اینم چهره شما بعد از شکست...البته چند بار دیگه با کتابهای بزرگتر این آزمایش را انجام دادی ولی فایده ای نداشت نشد که پرواز کنی و به این نتیجه رسیدی که کاش ما هم مثل پرنده ها بال داشتیم...
البته من هر بار که شما میپریدی به این فکر میکردم که کاش برادران رایت هواپیما را اختراع نکرده بودند تا پسر من با این پشتکار و علاقه اش به پرواز این کار را میکرد...
باید بگم که این علاقه شما به بالا رفتن از همه جا ، گاهی ودر بیشتر مواقع علاوه بر اینکه مامان را ناراحت میکنه باعث نگرانی منو بابا کورش هم هست که مبادا اتفاقی واست بیفته ، ولی خب گفته های ما اصلا کارساز نیست ...و البته گاهی هم در کنار این نگرانی احساس غرور بابت شجاعت شما...
مثلا یک روز که سه تایی رفته بودیم کوه شما برای بالا رفتن از صخره ها اصلا اجازه نمیدادی که کمکت بکنیم و میگفتی که خودت میتونی و البته خیلی با احتیاط بالا و پایین میرفتی و اینم قیافه من و بابا کورش
یکی دیگه از کارهایی که مدتی زیاد انجام میدادی بالا رفتن از کتابخانه بود که تقریبا کار هر روز شما بود که الان مدتی میشه که یه کم کمتر شده ...
و این کار خصوصا زمانی که بابا کورش از سر کار برمیگشت بعد از سلام فوری انجام میشد و منظورت اینه که بابا واسه بوسیدنت کمی دنبالت بگرده...عکسهای زیر را یک روز که با نگار جون ارتباط تصویری داشتیم و میخواست بدونه وقتی بابا میاد شما چه کار میکنی نگار ازت گرفته...
البته باید بگم این علاقه شما به بالا رفتن از همون موقع که تونستی بایستی شروع شد و حتی بعد از مدتی روی هر چیزی دوست داشتی بایستی تا کمی بالاتر قرار بگیری حتی با اون پاهای کپلت روی لیوان هم میرفتی که البته همون موقع واست یه پست در این مورد نوشتم...
اینم یه عکس از اولین بالا رفتن ها که از شاهکارهایی که وقتی هشت ماهه بودی قبل از اینکه راه رفتن را یاد بگیری انجام دادی...مامان فدای پاهای کوچولوت...
دوست دارم...
کیاراد من تا این لحظه ، 3 سال و 8 ماه و 20 روز سن دارد.