کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

روز اول مهد کودک...

1394/7/23 14:26
نویسنده : مامان رویا
1,864 بازدید
اشتراک گذاری

از قبل تصمیم داشتم که وقتی سه ساله شدی مهد کودک ثبت نامت کنم ولی خب به دلیل اینکه مهد ودک شهرک ما تابستونها تقریبا تعطیل هست کمی منتظر شدیم تا مهر ماه بشه و شما را به مهد ببرم بنابراین شما در سه سال و پنج ماهگی اولین گامهای کوچک جدا شدن از من و رفتن به دنیای خارج از خانه را به تنهایی و بدون من تجربه کردی ...محبت

روز اول مهر ماه چون از قبل در مورد رفتن به مهد زیاد باهات صحبت کرده بودم بسیار مشتاق بودی که به مهد بریم و میگفتی مامان بعدا بیا دنبالم و از اینکه از من جدا بشی برخلاف برخی از بچه ها که به سختی و با گریه از مادرها جدا میشدند ما اصلا مشکلی نداشتیم چشمکولی در عوض ما به یه مشکل جدید برخورد کردیم که برای شما قابل درک نبود و چند روزی زمان برد تا با این موضوع کنار بیایید و اون اینکه چون دو باری که واسه ثبت نام به مهد رفته بودیم شما واسه خودت در سالن مهد مشغول بازی با وسایل و اسباب بازیها میشدی فکر میکردی که همیشه همین طور خواهد بود و مهد جایی که تمام وقت میتونی به اختیار خودت بازی بکنی و روز اول از اینکه شما را به داخل کلاس بردند و محدود شده بودی اصلا راضی نبودی و کمی توی فکر رفته بودی...متفکرمن هم بعد از رفتن شما به کلاس ساعتی را در مهد بودم و بعد که دیدم مشکلی نیست به خونه برگشتم البته کمی غمگین از اینکه شما خوشحال نبودی...غمگین

وسایل مهد پسرم که اول میخواستی خودت برداری ولی وقتی دیدی سنگینه اجازه دادی مامان واست بیارهاجازه

..

اولین روز مهد...

..

...     ...

بعد از اینکه ظهر اومدم دنبالت با دیدن من انگار که از قفسی آزاد شده بودی با خوشحالی میدویدی و بازی میکردی و بعد از کمی بازی با هم به خونه برگشتیم ...بغل

چیز زیادی از روز اول واسه مامان تعریف نکردی فقط میگفتی من دوست ندارم برم کلاس ...من کلاس دوست ندارم ...غمگینولی در کل میگفتی مهد خوبه ...آرام

...

 

...     ...

 

...

خلاصه روز اول را  به خوبی پشت سر گذاشتیم هر چند من خوشحال بودم که بدون هیچ دردسری از من جداشدی ولی در دلم نگرانیهایی جدید از اینکه چقدر زمان لازمه تا با محیط خو بگیری و بتونی اون طور که من آرزو دارم لذت ببری تمام فکرم را به خودش مشغول کرده بود که در روزهای آینده هم کمی این نگرانیها تشدید شد...غمناک

چقدر دلم میخواست که مامان عفت جونم توی این روزها کنارم بود که برایم شادی این روزها صدچندان میشد و تکیه گاه و سنگ صبوری برای نگرانیهایم میشد ....چقدر حرف برای گفتن در دلم تلنبار شده ...کاش میشد که ...غمگین

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان و بابایی دخمل بلا
24 مهر 94 18:40
سلام رویا جان عزیزم , مامانی مهربون کیارا گلم عزیز دلم خوبی ؟؟؟ بهتری ؟؟؟ حالت از لحاظ روحی بهتر شده گلم ؟؟؟ کم پیدایی دوست خوبم ؟؟؟ راستی مهد رفتن گل پسرمون هم مبارک .. ببوس کیاراد عزیزم رو ...
مامان رویا
پاسخ
سلام دوست من....خوبیم عزیزم مرسی از لطفت...حتما میام به وبتون..
مامان فهیمه
25 مهر 94 16:18
سلام رویا جون تبریک بابت این مستقل شدنخیلی خوب بوده که براحتی جدا شده.اون مشکلی هم که میگی کم کم درست میشه علی هم یه مدت یادته گفتم بردمش مهد اونم کلاس رو دوست نداشت دوست داشت آزادانه هر جا دلش میخواد بره از این کلاس به اون کلاس بیشترم سراغ اسباب بازیها و وسایل بازی مثل سرسره و تاب .خب عادت ندارن دیگه توی خونه که قانونه اینجوری نداشتن آزادانه بازی میکردن حتی بازیهاشونم خودشون قانونشو میزاشتن ولی خب الان که محدود میشن یه خورده سخته واسشون انشالا که پیروز بشی تو این مرحله
مامان رویا
پاسخ
ممنون فهیمه جان...
مامان مهراد
26 مهر 94 11:03
سلام رویا جون. مبارکه . پس شما هم وارد مرحله جدیدی از استقلال کیاراد شدین و بسلامتی رفت مهد... من که گذاشتم برای بعد عید. نمی دونم چرا خیلی سختمه.! چه تیپ سفید قشنگی داری اقا کیاراد. رویا جون مطمئن باش مامان مهربونت داره لحظه لحظه روزهای شاد تو و کیاراد رو میبینه و خیلی خیلی خوشحاله.
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست خوبم که همیشه کنار ما هستید...
ناهید
28 مهر 94 12:55
سلام...خوبید؟ خیلی خوشحال شدم که کیاراد عزیز داره مهد میره... قربونش برم که تموم کارهاش با مزه است...
مامان رویا
پاسخ
مرسی ناهید جان ...خوبیم...
مامان امیر عطا
28 مهر 94 16:40
سلام به آقا کیاراد گل و مستقل و مامان رویا جون... عزیزم ایشالله زودی کنار میاد با کلاس.. روح مامان گلتون شاد و قرین رحمت.
مامان رویا
پاسخ
مرسی دوست خوبم...