کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

مهد کودک...

1394/7/25 11:13
نویسنده : مامان رویا
2,721 بازدید
اشتراک گذاری

...

دو سه روز اول رفتن به مهد با اینکه مدام از اینکه میبرنت کلاس شاکی بودی ولی صبح ها خوشحال راهی مهد میشدی ، ظهر هم که میومدم دنبالت حسابی خوشحال بودی و من از این بابت راضی که چقدر خوب کنار اومدیراضیولی ...

...

بعد از چند روز صبح ها با بی میلی از خواب بیدار میشدی و حسابی خواب آلود بودی البته بی حالی شما بیشتر به دیر خوابیدن های شب مربوط بود ، هرچند به موقع به رختخواب میرفتیم ولی شما خوابت نمیبرد و باعث میشد که صبح ها کسل باشی خواب آلودهمون روزهای اول که خوابت میومده میگی مامان دیگه نریم مهد ...زیاد رفتیم...چشمک

پسر خواب آلود من در حال رفتن به مهد...غمناک

...     ...

البته در بعضی مواقع با وجود بی حالی ولی باز هم عاشق بالا رفتن هستی ...نشستن روی کتابخانه تا مامان هم آماده بشه...چشمک

...

نگرانی مامان از روزی شروع شد که اصلا دوست نداشتی به داخل کلاس بری و روزی که با ناراحتی شما را به کلاس بردند هرچند که خیلی زود با رفتن داخل کلاس مشغول بازی شدی ولی اشک من در اومده بود و کلی گریه کردم و خانم مربی با حرفهاش من را آروم کرد گریههر چند میدونستم وقتی مشغول بازی میشی حسابی بهت خوش میگذره ولی وقتی با ناراحتی میرفتی داخل کلاس حس خوبی اصلا نداشتم و نمیتونستم جلو اشکهام را بگیرم...غمگین

پسر ناراحت من که دوست نداره بره کلاس...غمگین و خاله راحله جون و خاله رفعت جون هم با دیدن این عکس غمگین پسرم اشکشون در اومده بود...گریه

...

همون روز وقتی برگشتم دنبالت واسه اینکه خوشحال بشی این آدم آهنی را واست به عنوان جایزه خریدم و کلی خوشحال شدی ...آرامو البته موثر هم واقع شد و از فردا هر چند خیلی خوشحال نبودی ولی به راحتی به کمک مربی به کلاس میرفتی غمگین

..     ...

هرچند این ماجرا که دو سه روز بیشتر درگیرش نبودم  واسه من خیلی ناراحت کننده بود و از اینکه صبح ها خوشحال نبودی کلی دلگیر بودم چون هدف من از رفتن شما به مهد این بود که از تنهایی دور بشی و خوشحال باشی ولی خوشحالم که خیلی زود تمام شد...چشمک

...

خیلی زود اون روزهای غمگین تمام شد و حالا به غیر ازخواب آلودگی بعضی از روزها ، با کلی بازی و ترفند خوشحال راهی مهد میشی...آرام

...

کاردستی مرد آتش نشان هم واسه روز آتش نشانی که از نزدیک آتش نشان و عملیات خاموش کردن آتش را دیده بودی محبت کاردستی پنگوئن کوچولو هم واسه روز جهانی کودک و اینها اولین کاردستی های مهد شماست..

...     ...

پسر شیطون بلای من عاشق بازی و بدو بدو هست و این باعث شده که توی مهد موقع اتمام بازی ها هم از رفتن به کلاس خودداری کنی و حرف مربی هات را گوش نکنی و هرچند من از اینکه در این موارد حرف خودت هست زیاد خوشحال نیستم ولی مربیت میگه خیلی پسر خوبیه و اعتماد به نفس بالایی داره ولی فقط عاشق بازی و این موضوع کم کم حل میشه و من امیدوارم....متفکر

...

این عکس واسه روزی هست که مادرها را برای آشنایی با کلاس و مربیها به مهد دعوت کرده بودند ...و نشان دهنده اینه که پسرم به حرف مربی اصلا گوش نمیکنه و چون دلش خواسه وسط کلاس و اون هم روی سه تا صندلی نشسته تعجب و البته مربیت به من اشاره کردند اصلا مهم نیست اجازه بدید که احساس راحتی بکنه به موقع همه اینها درست میشه ...چشمک

...

این عکسها هم واسه روزی که تولد آرین مهر عزیز بود و شما واسه اینکه کلاس خودتون نبود با بچه ها بازی نکردی و فقط چند عکس گرفتیم...

...     ...

بچه ها در حال بازی با برف شادی و شما در حال تماشا ...سوال

...

چند روز پیش هم جشن آب پاشی داشتید و از قبل گفته بودند که بچه ها میتونند تفنگ آب پاش با خودشون بیارند ...

...     ...

...

فکر کنم به گفته خاله فرزانه اولش تفنگت کمی خراب شده بود و کمی با کپسول آرین مهر آبپاشی کردی ولی بعد از درست شدن تفنگت حسابی بازی کردی و بعد از اتمام بازی همبغل کمی حرف نشنوی از مربی بابت نرفتن به کلاس و ادامه بازی...غمگین

..

امروز هم قرار بوده که با لباس مشکی واسه محرم و پرچم یا...به مهد برید...البته ظهر که اومدم دنبالت در حال طبل زدن بودی ...محبت

...

خلاصه اینکه این روزها حسابی درگیر شرایط جدیدمون هستیم که به غیر از چند روزی که ناراحت بودی بقیه روزها را با خاطره های قشنگ سپری کردیم ...از اول صبح که با خوندن شعر و با کلی بازی از خواب بیدارت میکنم و با خوردن چند لقمه کوچولو صبحانه راهی مهد میشیم و ظهر با شوق فراوان و دلتنگی شیرین میام دنبالت عادت کردی که هر روز موقعی که میام دنبالت واست شربت خاکشیر یا تخم شربتی بیارم و گاهی صبح ها هم تاکید میکنی که مامان وقتی اومدی دنبالم واسم شربت بیار که بخورم خسته نباشمخوشمزه

راستی اسم کلاستون هم گل نیلوفر هست و خانم پویان مربی مهربونتون و خاله سمانه هم کمک مربی کلاستون هست که دیگه بهشون عادت کردی...محبت

دوست دارم...

پسندها (2)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

محبوبه مامان ترنم
3 آبان 94 11:56
الهی. .... ان شااله که سالم باشید و پرنوان. چه خوبه که کیاراد با شرایطش کنار اومده. الهی همیشه دلتون شاد
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست خوبم...