خاله هایی بهتر از فرشته ...
یک شب از شبهایی که اصفهان بودیم و همگی دور هم بودیم خاله ها با ذوق و شوق یک جعبه بزرگ پر از چیزهای دوست داشتنی بهت هدیه دادند که کلی خوشحال شدی این جعبه به مناسبت رفتن شما به مهد کودک بود
روی جعبه را خاله راحله جون با کلی برچسبهای تام و جری تزیین کرده بود که شما اول از همه قبل از باز کردن جعبه مشغول چسبوندن اونها به دیوار شدی
بعد جعبه را با کلی ذوق باز کردی و یکی یکی هدیه هات را بیرون آوردی...
چهره شما توی دو تا عکس زیر به خوبی نشون میده که هر چیزی را که بیرون میاوردی چه عکس العملی داشتی ...جعبع پر بود از مداد رنگی ...ماژیک...دفتر نقاشی ...خوردنیهای خوشمزه ...لباس ...کاموا...عروسک...سی دی ...قمقمه آب...کتاب داستان و...همه را با ذوق و شوق ریاد بیرون میاوردی ...
بعد از دیدن همه چیزهایی که داخل جعبه بود مداد رنگی ها و دفتر نقاشی را برداشتی و نشستی روی زمین و مشغول کشیدن نقاشی شدی...
این کار خاله ها مثل تموم مهربونیهاشون دوباره منو برد به حال و هوای غمگینی که در اون لحظات فقط تونستم با حبس کردن یه بغض سنگین توی سینه و یه لبخند ظاهری به همه نشون بدم منم هستم در کنار شما ولی مطمئنم در تمام مدتی که شما از هیجان داشتی هدیه هات را میدیدی هر چند نگاهم به شما بود ولی فقط داشتم به این فکر میکردم اگه مامان عفت جونم الان بود چقدر شادیهامون قشنگ میشد چقدر ما خوشبخت بودیم ولی حالا با تمام تلاشی که میکنیم چقدر شادیهامون غمگینه... چقدر لبخندهامون پر از درده ... چقدر روزهای خوب ما تاریکه ...چقدر با هم بودنهایمان تنهاست...چقدر دلم میخواهد تمام شادیهایم را بی او های های گریه کنم...
تمام زندگیم درد میکند...