کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

نوروز95

1395/3/12 0:59
نویسنده : مامان رویا
1,155 بازدید
اشتراک گذاری

Image result for ‫میمون کارتونی‬‎

لحظه تحویل 95 ساعت 8 و 0 دقیقه و 12 ثانیه (ساعت هشت و صفر دقیقه و دوازده ثانیه) صبح روز یکشنبه 1 فروردین 1395 هجری شمسی بود.

امسال نوروز به مانند سال قبل و مثل تمام روزها و لحظه هایی که بدون مامان عفت مهربونمون برما گذشته روزهای سخت و پر از غمی را پشت سر گذاشتیم ...از قبل با خودم عهد کرده بودم که به خاطر روحیه تمام کسانی که با تمام وجودم دوستشون دارم کاری کنم که فضای خونه مامان عفت جونم را کمی عوض کنم و یه کم حال و هوای عید را به خونه ببرم ...ولی انگار کاملا در اشتباه بودم این کار از عهده من هم برنیامد...اینقدر حال دلم در اون روزها بد بود که فقط دلم میخواست ای کاش میتونستم تنها باشم و یک دل سیر گریه کنم ... باور داشتم که حال دل هیچ کس توی اون خونه بهتر از من نیست ...مگر میشد با عطر گلهای شب بو بوی بهاری را که با رفتنش برایمان به زمستانی ابدی تبدیل شده به دلهایمان برگردانم ... مگر میشد کنار سفره هفت سینی قراربگیرم که جای خالی نبودنش را فریاد میزد...من که هنوز به نبودنش عادت نکردم ...من که توی تمام مدت نبودنش به این باور رسیده ام که بهار فصلها و تقویم قراردادی بیش نیست ، چرا که از رفتنش دیگر هوای دل ما بهاری نشد زمستان و سرمایی که با رفتنش به دل ما نشست ابدیست و خوب میدانم که دیگر بهاری دلنشین را با تمام وجودم احساس نمیکنم و این منم که تا ابد با قلبی پاییزی و زمستانی سرد در وجودم تظاهر به همراهی با بهار میکنم...غمگین

شبیه بوته پیری ،که از دنیا جدا مانده

شده گلدانم این خانه ، غمت پاییز و من پر پر

تورفتی تا دو رو باشم ، دو تا چهره دو تا آدم

من از ظاهر بهار اما، درونم خش خش آذر...

شب قبل از سال تحویل را شما به تنهایی خونه خاله رفعت جون بودی و حسابی بهت خوش گذشته بود و فردا شب به خونه مامان عفت جون اومدی یعنی تقریبا 24 ساعت از مامان و بابا دور بودی و حسابی خونه خاله رفعت جون لذت بردی محبت

چون قرار بود آخر هفته اول نوروز بابا کورش به بندر برگرده و یک هفته ای بندر باشه و بعد بابت یک ماموریت کاری سه هفته ای اصفهان باشیم  بنابراین روزهای پایانی تعطیلات بابا کورش نمیتونست پیشمون باشه ،و همین طور بقیه هم فقط چند روز اول را میتونستند که با هم باشیم بنابراین تصمیم گرفتیم یه روز از همون روزهای اول عید را یک تفریح دسته جمعی بریم ...البته جای دوری نرفتیم ولی یک روز را در فضای باز و کوهستانی در کنار هم سپری کردیم ...و بسیار خوش گدشت و خاطرات قشنگی را از با هم بودنمان در یادها ثبت کردیم ...محبت

اینم پسر عاشق طبیعت من...بغل

...

خیلی هم در کنار آتش بودن را دوست داشتی و لذت بردی...محبت

..

...

...

وقتی که قرار شد که یک کوهنوردی هم داشته باشیم شما هم مشتاقانه گفتی منم میام ....تعجباولش فکر کردیم که یه کم میایی و میگی که خسته شدم واسه همین من به باباکورش گفتم شما برو من با کیاراد یواش یواش میام ولی بعد دیدم نخیر شما مثل یه کوهنورد واقعی دوست داری که بدون کمک خودت همه کوه را بالا بری واسه همین از بابا خواستم بیاد و خودش همراهیت کنه...اجازهو شما همه کوه را به تنهایی فقط با مراقبتهای بابا کورش بالا رفتی و اومدی و این اولین کوهنوردی واقعی شما بود تشویق

..     ...

 

..

بقیه نوروز را هم به غیر از چند دید و بازدیدی که خونه اقوام رفتیم خونه مامان عفت جون بودیم ...محبت

دوست دارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان امیرعطا
29 خرداد 95 1:42
عزیزم خیلی تلخه این همه دوری و فاصله..حق دارین.. کیاراد جونم لباسات چ خوشرنگن و بهت میاد.. عزیزم تو هم ک مثل پسر من عشق کوهنوردی هستیااااااا
مامان رویا
پاسخ
مرسی خاله مهربون ....