فروردین و اردیبهشت 95
یک ماهی که به خاطر ماموریت بابا کورش اصفهان بودیم به شما خیلی خوش گذشت مثل همیشه شیفته خونه مامان عفت جون و دایی رسول عزیز و خاله رعنا جون بودی ...گاهی اوقات هم با خاله راحله جون میرفتیم بیرون و کلی به شما خوش میگذشت..
یه روز که با عمو احمد مهربون و خاله راحله جون رفته بودیم بیرون....
تلاش خاله راحله جون برای اینکه شما دوست داشتی دهان جناب خان را لمس کنی...و شما خوشحال از اینکه خاله بغلت کرده و درخواستت اجابت شده...
اینجا هم عمو احمد شما را به خواست دلت رسونده...
یه روز که من و شما با خاله راحله جون رفته بودیم خرید....
اینم شما در حال خوردن چاغاله بادام که خیلی دوست داشتی البته عاشق خوردنش به همین روش هم بودی که داخل یه پلاستیک کوچولو باشه و کمی نمک بزنی...و حتی گوجه سبز را هم توی خونه میگفتی مامان برام داخل پلاستیک بگذار و میخوردی
دیدن این ژیان هم که داخل یک پارکینگ عمومی بود خیلی واست جالب بود و میگفتی مامان چه ماشین قدیمی قشنگی
یک روز که با خاله رعنا جون و باباکورش برای کاری به میدان امام رفتیم و به درخواست شما سوار کالسکه و سواری در میدان امام شدیم که چون برای بار اولی بود که سوار میشدی برات جالب بود و دوست داشتی....
در بیشتر مواقع هم که داخل خونه بودیم با اسباب بازیهات مشغول بودی ...چند تایی هم از اسباب بازیهای قدیمی دایی را پیدا کرده بودم و حسابی مشغول بودی ...
به غیر از سوسو طوطی دوست داشتنی دایی یه طوطی دیگه که اسمش را اودی گذاشتیم و به خاطر افسردگی و ناراحتی که از صاحب قبلیش داشته پیش ما اومده تا حالش بهتر بشه توی خونه مامان عفت جون هست که توی این مدتی که اصفهان بودیم دایی مسیولیت نگهداری از اودی را به شما سپرده بود و از این بابت خیلی خوشحال بودی و مدام میخواستی به آب و غذای اودی برسی و میگفتی اودی دوست منه و اودی هم خیلی دوستت داشت و ارتباط خوبی باهات برقرار کرده بود.... البته ناگفته نماند گاهی دیگه بیش از اندازه مراقبت میکردی که دایی رسول جون را پشیمان وکلافه میکردی این عکسم خودت با تبلتت از اودی گرفتی..
سیرک ایران و ایتالیا هم در همون روزهایی که اصفهان بودیم اصفهان برنامه داشتند و ما هم به خاطر شما به همراه خاله رعنا جون یک شب به سیرک رفتیم که بسیار هیجان انگیز و عالی بود البته خیلی دوست داشتیم که خاله ها و بچه ها و دایی هم باشند که به خاطر مشغله کاری همگی ، امکان هماهنگی نبود و ما هم به خاطر شما فقط همراه خاله رعنا جون رفتیم و یک شب به یادماندنی را به دفتر خاطرات با هم بودنمان اضافه کردیم...
اینم یه عکس یادگاری همراه با دلقکهای سیرک فیدل و (اسم اون یکی را فراموش کردم) وسگ دوست داشتنی پشمک....
خلاصه توی این مدتی که خونه مامان عفت جون بودیم مثل همیشه به شما خیلی خوش گذشت به قدری که مدام میگفتی من خونه خودمون را دوست ندارم فقط اتاقم را دوست دارم بریم اتاقم را بیاریم اینجا ...و چون دایی بهت میگفت شما بمون پیش من و پسر دایی بشو ..گاهی میگفتی میخوام اینجا بمونم و پسر دایی بشمولی خب بالاخره با کلی صحبت کردن راضی شدی که به خونه برگردیم و راهی شدی...
این عکسها هم توی مسیر برگشت گرفتیم و برای اولین بار یک گندمزار را ازنزدیک دیدی و خیلی دوست داشتی وقتی بین گندمها راه میرفتی خصوصا اینکه چندتایی هم کفشدوزک اونجا بود و از گرفتنشون و اینکه روی دستهای کوچولوت راه میرفتند لذت میبردی...
اینم یه دشت پر از گل شقایق ....
روزهای اولی که به خونه برگشتیم در کنار تمام نق زنهای گاه و بیگاه که دوست داشتی خونه مامان عفت میموندیم و خونه خودمون را دوست نداره ولی خب تا چند روز اول بیشتر روز را توی اتاق خودت بودی و با تمام اسباب بازیهات بازی کردی و بعد از چند روز دوباره پسر صبور من به تنهایی خودمون عادت کرد...
دوست دارم...