اصفهان...
تقریبا سه هفته پیش اصفهان بودیم این بار هم مثل همیشه به شما خیلی خوش گذشت ...این بار فقط با چند عکس اون روزها را در خاطراتت ثبت میکنم البته در مورد رفتن به باغ وحش و طبیعت گردی هم که در پستهای قبلی واست نوشتم....
یک روز بعد از ظهر که دوتایی به پارکی که نزدیک خونه مامان عفت جون بود رفتیم...وبعد عمو حمید و نگار بدون اطلاع اومدند پیشمون و شما خیلی خوشحال شدی...
یک روز بعد از ظهر دیگه که با خاله محبوبه و مهربد رفتیم همون پارک و این بار با مهربد بیشتر از همیشه بهت خوش گذشت و بازی کردی از توپ بازی و بازی با وسایل پارک گرفته تا جمع کردن چوب و فروش اونها...
یک روز که با خاله راحله جون رفتیم سیتی سنتر و شما با این ربات حسابی دوست شدی و عکس گرفتی ...
اینم یه بادکنک که با گار هلیوم پر شده بود و خیلی دوستش داشتی...
اینم یک شب که از خستگی وقتی منتظر بودی مامان واست سی دی کارتن بگذاره همین طور خوابت برده...
یک شب خونه خاله راحله جون که یک چمدان از عروسکهتی بچگی شیدا را واست آورد و حسابی بازی کردی..
این عکسها هم در مسیر برگشت به خانه گرفتیم چون این بار از جاده یاسوج به بندر اومدیم و یه کم تنوع بود...واینم پسر عاشق آب و چوب من...
خوردن ذرت توی مسیر که خیلی به دلت نشست..
دوست دارم...