سفرنامه 95 / همدان ...
قرار بود امسال یک سفر کوتاه ایران گردی داشته باشیم و خیلی دوست داشتیم که خاله ها و دایی هم همراه ما باشند ولی متاسفانه برنامه کاری هیچ کس با برنامه ما هماهنگ نشد و ما مجبور شدیم سه نفری سفرمون را آغاز کنیم البته در ابتدای سفرمون در همدان خاله رعنا جون و عمو عبد و خانواده محترمشون همراه ما بودند و باهم به غار علیصدر رفتیم و بسیار خوش گذشت...
با رسیدن به منطقه گردشگری غار علیصدر و فضای سبز و هوای دلنشین آنجا اصلا تصور اینکه چنین غار زیبایی در چنین منطقه ای وجود داشته باشد را نمیتونستم بکنم یعنی همیشه تصورم از غار یه دهانه سنگی در دل یک کوه بود و اصلا فکر نمیکردم در چنین جایی بتونم یکی از عجایب جهان را ببینم که واقعا فوق تصور بود...مثلا غار شاهپور در منطقه بیشاپور که چند سال پیش رفته بودیم یکی از این غارهای زیبا بود که بعد از یک کوهنوردی کوتاه به یک دهانه سنگی و یک دنیای شگفت انگیز وارد میشدیم ...
غار شاپور در بیشاپور کازرون سال 90
خلاصه با وجود این ذهنیت تصور روبه رو شدن با چنین منطقه زیبایی واقعا برایم وصف ناپذیر بود و هیجان انگیز بود...
فضای اطراف غار و پسر خوش تیپ من ...
غار علیصدر یکی از غارهای تالابی ایران و از معدود غارهای آبی جهان است. علیصدر همچنین بزرگترین غار آبی جهان میباشد. این غار نزدیک روستای علیصدر شهرستان کبودراهنگ در استان همدان واقع شدهاست. محوطه غار دالانهای پیچ در پیچ و دهلیزهای متعددی دارد. از مجموعه رشته آبها، دریاچه بزرگی در درون غار بوجود آمده و از این رو نفوذ به ژرفای غار تنها با قایق میسر است.
اولین کاوش حرفهای در غار علیصدر در سال ۱۳۴۲ توسط گروهی ۱۴ نفره از اعضای هیئت کوهنوردی همدان انجام شد. علی رغم انتشار خبر این بازدید و بازدیدهای متعاقب، تا سال ۱۳۵۲ دهانه غار تنگ و در حدود ۵۰ سانتیمتر بود و دسترسی به داخل غار تنها توسط کوهنوردان حرفهای ممکن بود؛ تا اینکه عبدالله حاجیلو که ریاست هیئت کوهنوردی همدان را بر عهده داشت و از جلب توجه مقامات برای توسعه غار مأیوس شده بود، شخصاً دست به کار شد و با مقبولیتی که در شهر و استان داشت با کمک مردم محلی سرانجام دهانه غار در سال ۱۳۵۳ به عرض ۵ متر و ارتفاع ۳ متر باز شد. در سال بعد، با بتونریزی قسمتی از کف غار، مسیر خشکی نیز برای راهپیمایی در غار ایجاد شد و سپس با تجهیز غار به چند قایق و نیز تأمین روشنایی داخل آن، در سال ۱۳۵۵، غار علیصدر به بهرهبرداری رسید .
برای گردش در غار باید سوار بر قایقهایی که به صورت سه تایی به هم وصل شده اند و توسط یک قایق پدالی حرکت میکنند شویم و یک گردش لذت بخش را تجربه کنیم...
قسمتهای زیادی از غار به شکلهای مختلفی درآمدهاند؛ مثل شیر دوسر، کبوتر، قایق وارونه یا قسمت دیگری از سنگهای غار که به شکل خوشه انگور است. سنگهای دیگری هم وجود دارند که خیلی شبیه گلکلمند؛ آنقدر طبیعی که احساس میکنید واقعا گل کلم هستند. من که با دیدن این سنگها هوس ترشی و کلم شور کردم
هوای داخل غار کمی سرد بود و من اصلا به این موضوع دقت نکرده بودم و لباس شما زیاد مناسب نبود البته شلوار واست آورده بودم که قبل از رفتن به داخل غار عوض کردم و یک پیراهن هم از مانی پسر برادر عمو عبد پوشیدی هرچند واست بزرگ بود ولی خب گرمت میکرد و از این بابت خیالم راحت بود البته تیپت هم با این لباس بزرگ و جلیقه بامزه شده بود قشنگ من...
باید بگم پسر شجاع من اولش اصلا تمایلی به رفتن داخل غار نداشت و مامان رویا با یک ترفند و با استفاده از چیزهایی که میدونم دوست داری شما را راضی کردم بهت گفتم شاید داخل غار مجبور بشیم کلاه های چراغ دار به سرمون بگذاریم و شما به عشق این کلاه ها با خوشحالی با ما همراه شدی ولی متاسفانه اثری از این کلاه ها نبود ولی خب پسر منطقی من متوجه شد به خاطر نور و لامپهایی که داخل غار بود به این کلاهها احتیاجی نیست ...
خیلی محو تماشای زیبایی های غار شده بودی و مدام تصوراتت را واسه ما تعریف میکردی مثلا اینکه اینجا جای دستهای دایناسورهاست ...یا جای دندانهای دایناسورهاست و کلا توی دنیای دایناسورها بودی البته من واست توضیح میدادم ولی خب شما به حرفهای خودت اعتقاد بیشتری داشتی و با دنیای خودت لذت بیشتری میبردی...
داخل غار یک مسیری را همراه قایق حرکت میکنیم و جاهای دیدنی را بازدید میکنیم و یک جایی از قایق پیدا میشیم و مسیری را پیاده از پلها و جاهای قشنگ رد میشیم و لذت میبریم که گاهی این پله ها واسه شما خسته کننده بود که البته برادرهای عمو عبد با مهربونی زیادشون اصلا اجازه ندادند که شما خسته بشی...
کیاراد و عمو بهرام...
کیاراد و عمو بهمن...
فدای چهره قشنگت بشم که کمی هم نگران بودی و میگفتی مامان اینجا جای خطرناکیه
بعد تقریبا دو ساعتی غارنوردی از غار خارج شدیم و برای من تجربه بسیار قشنگی بود و واقعا لذت بردم و یکی از شگفتیهایی بود که تا به حال دیده بودم ...اون شب هم کنار خاله رعنا جون و عمو عبد و خانواده مهربونشون بسیار خوش گذشت و فردا سفرمون را به سمت سنندج ،بناب و مراغه ادامه دادیم...
مرداد 95