کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 2 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

سفرنامه 95 / ساحل گیسوم

1395/6/5 23:46
نویسنده : مامان رویا
1,666 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از گذشتن از جاده رویایی خلخال به اسالم در استان گیلان در فرصت کمی که داشتیم به پارک جنگلی گیسوم و سواحل زیبای آن رفتیم که جاده ای که به ساحل منتهی میشد هم یک جاده جنگلی فوق العاده زیبا بود ، مسیری بسیار زیبا و دیدنی که با درختان سر به فلک کشیده و تونل مانند واقعا هیجان انگیز بود .

خوردن تمشک و زغال اخته و نم نم بارون واقعا توی این جاده زیبا به هر سه نفرمون چسبید خصوصا به شما که عاشق خوردنیهای ترش از این مدل هستی...خوشمزه

...

 

...

بعد از گذشتن از جاده جنگلی زیبا به ساحل دریا رسیدیم و شما به محض رسیدن خواستی که یک کایت بخریم و این شما و کایت هوا کردن ...محبت

...

مامان فدای چشمهای خندانت و اون چال لپت قشنگ من...محبت

..

 

..

وقتی از بازی کردن با کایت خسته شدی ، کایت را به بابا کورش سپردی خندونکآخه مگه پسر فعال من میتونه یه جایی ثابت بایسته اونم کنار دریا سوال

..

بعد رفتی سراغ ماسه بازی و حسابی بازی کردی...بغل

..

 

و بعد برای یک لاکپشتی که کسی درست کرده بود ولی سر نداشت سر درست کردی...خندونک

..

فدای پسرم بشم با این سر لاکپشتش...محبت

..

داخل آب نرفتی هم به خاطر فرصت کمی که داشیم و هم به دلیل طوفانی بودن هوا چشمکبا تاریک شدن هوا گیلان را به سمت قزوین ترک کردیم چون میخواستیم فردا اصفهان باشم تصمیم گرفتیم شب را در قزوین بمانیم و صبح به سمت اصفهان حرکت کنیم ...آرام

در مسیرمون به شهر منجیل رسیدیم که چون در این منطقه در بیشتر مواقع باد می وزد وجود توربینهای بادی از جذابیتهای این شهر است و شما هم که با وجود یک توربین بادی در اصفهان با توربینها آشنا بودی و میدونی که برق تولید میکنند خیلی از دیدن این همه توربین لذت بردی محبت ولی حیف که شب بود ...غمگین

..

اینم روز همون منطقه ای که در عکس ما شب است ...خندونک

//

نیمه های شب به قزوین رسیدیم و چون حسابی خسته بودیم خواب آلودیک هتل مناسب پیدا کردیم و شب را در قزوین استراحت کردیم خوابو فردا صبح بعد از خوردن صبحانهخوشمزه برخلاف میلم که خیلی دوست داشتم جاهای دیدنی قزوین را ببینیم به خاطر فرصت کم قزوین را به سمت اصفهان ترک کردیم...غمگین

در یک هفته ای که در سفر بودیم شما بسیار پسر خوبی بودی و اصلا کاری نکردی که من و بابا کورش اذیت بشیم و مدام میگفتی چقدر دیگه مونده به خونه مامان عفت برسیم به قدری بی تاب رسیدن به خونه مامان عفت جون بودی که انگار تمام زیباییها و لذتهای دنیا برای شما توی خونه مامان عفت جون خلاصه شده محبت وقتی از خواب بیدار شدی ودیدی که داخل اصفهان هستیم چنان ذوق کردی که اشک من در اومد غمگین و میگی مامان من خیلی هیجان زده هستم داریم به خونه مامان عفت میرسیم و این اولین بار بود که از این کلمه برای بیان احساساتت استفاده کردی و واقعا دستهات از هیجان یخ کرده بود متنظرپیش خودم فکر کردم اگه مامان عفت جونم بود شما دیگه از این خونه دل نمیکندی ولی حیف که دیگه اون روزها تکرار نمیشه و فقط حسرتش و داغش تا ابد روی دل ما میمونه...غمگین

وقتی رسیدیم بعد از رفتن توی بغل خاله رعنا جون و دایی رسول عزیز و تخلیه هیجانت میخوام لباست را عوض کنم رفتی توی فکر و ساکتی میگم : به چی داری فکر میکنی پسرم ؟ سوال میگی : به سفرمون آرام میگم  :به کجای سفرمون ؟سوال میگی : به اونجا که داشتیم به خونه مامان عفت نزدیک میشدیم محبت ببین چقدر اون لحظه واست قشنگ بوده که از فکر کردن بهش هم لذت میبردی متنظر

به بابا کورش میگم یک هفته سفر بودیم و جاهای خیلی قشنگی رادیدیم ولی انگار زیباترین و رویایی ترین قسمت سفر برای کیاراد نیم ساعت آخر سفر و رسیدن به خونه مامان عفت جون بوده ...تعجبمحبت

پایان سفر...مرداد 95

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان امیرعطا
27 شهریور 95 23:37
عزیزمممممممممممم...فدای احساسات پاک تو و پاکی دنیای شما کوچولوهااااااااا
مامان رویا
پاسخ
خدا نکنه خاله مهربون....
هنرمند
9 آبان 95 15:19
برای زندگی… قانون مهربانی بگذاریم..! هرکه اخم کند جریمه اش لبخند و هرکه لبخند بزند پاداشش ، عشق باشد قانون مهربانی ، پاداش و مجازاتش شیرین است