کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

پرواز ابدي....

1393/6/19 10:57
نویسنده : مامان رویا
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است …

اون موقع ها وقتي بچه بودم فكر ميكردم همه پدر و مادرها بايد پير بشند و تصوير ذهني كه از آينده دور توي ذهن خودم ساخته بودم بزرگ شدن ما و پير شدن باباكمال مهربون و مامان عفت عزيز بود ...و از اينكه بچه هاي ما ميتونند چنين مادربزرگ و پدربزرگ مهربوني داشته باشند به خودم ميباليدم هرچند ته دلم هميشه از اين فكر ميلرزيد و به پير شدن كه فكر ميكردم دلم ميگرفت كه نكنه خيلي پير بشن و يه روزي از دستشون بديم ولي هرگز تصورش را هم نميكردم كه زندگي اينقدر بيرحم باشه كه حتي فرصتي نده كه پير شدنشون را هم ببينم ...

نوزده ساله بودم كه باباكمال مهربون واسه هميشه از پيش ما پركشيد اون موقع دنيا با تمام حس هاي بدش روي سرمون خراب شد ...آوار شد...ويران شديم ...سايه بان محكم روي سرمون به چشم برهم زدني با يه باد وحشي پرواز كرد به آسمون رفت...ولي مامان عفت مهربون با همه زخمي كه روزگار لعنتي به قلب مهربونش زده بود مثل يك تكيه گاه محكم و استوار كنارمون بود با اون دستهاي مهربونش از زمين بلندمون كرد و با استواري و صبوريش به ما ياد داد كه بايد صبوري كرد تا بتونيم  دنيامون طور ديگه اي بسازيم اينبار بدون سايه بان هرچند سخته ولي ميشه...

چهارده سال تمام مثل همه زندگيش براي ما زندگي كرد ...به خاطر ما نفس كشيد ...با خنده هاي ما خنديد و با گريه هاي ما گريه كرد....از وقتي كه مامان عفت جون را يادم مياد هميشه و هميشه براي خودش نبود و فقط و فقط براي ما بود...ولي توي اين چهارده سال با تمام وجودم حسش كردم انگار وجودش توي وجود تك تك بچه هاش خلاصه شده بود اصلا خودش نبود هر چه بود ما بوديم و ما...

فقط براي ما يه مادر نبود ...يه تكيه گاه استوار...يه سنگ صبور...يه غمخوار مهربون...يه دوست ...يه همدم ...و...يه دريچه از نور به سوي اميد و فرداهاي روشن هرچند ديروز و امروزش تاريك تاريك بود ولي چراغ اميدش هميشه روشن ...يه عاشق واقعي ...يه مادر واقعي....

وقتي ميگم يه مادر واقعي چون با تمام وجودم لحظه به لحظه صداي تپش هاي قلبش را شنيدم ...قلب مهربون و رنج ديده اي كه فقط فقط از يه عشق ...يه عشق آسموني ...سرچشمه ميگرفت ...انگار توي اين چند سالي كه ازش دور بودم توي خلوتم توي ازدحام دلتنگيها و تنهاييها بيشتر تونستم حسش كنم ...بشناسمش و از داشتنش به خودم ببالم ...فهميدم مادري فقط دغدغه خوب خوردن و خوب پوشيدن نيست نگراني سرما خوردن و خوابيدن بچه ها نيست ...مادري يه عشقه يه حس كه با نگاهي عميق به اطرافم اونو فقط فقط در وجود هميشه صبورش پيدا كردم ...دلم ميخواست يه اسمي به جز مامان صداش كنم يه اسمي كه با همه فرق داشته باشه ...نشون بده با همه كساني كه ميشناسم فرق ميكنه ...نشون بده فقط يه مادر نيست براي ما ...شايسته همه مهربونيهاش باشه ...هرچه فكر كردم نتونستم يه اسم خوب كه گوياي وجودش باشه پيدا كنم....نميدونم دلم آروم نميگيره ...شايد بهتره بگم حس مادري يعني مامان عفت ...يعني عشق يعني زندگي....

الان 54 روزه كه بي تكيه گاه شديم ...احساس ميكنم توي اين دنياي لعنتي بي هدف ، بي اميد ، بي سرپناه سرگردانم ...دور خودم ميچرخم ...روزي دوسه بار واسش زنگ ميزدم عادت كرده بودم هر روز صداش را بشنوم اگه يك بار جواب نميداد اينقدر زنگ ميزدم تا برگشته باشه خونه و جواب بده ...با خنده ميگفتم مامان دوباره گمت كردم ...حالا توي اين مدت كه نيست نشنيدن صداش داره ديوونه ام ميكنه ...نميدونم چطور مني كه عادت داشتم هر روز صداي قشنگش را بشنوم تونستم اين همه روزها را بدون شنيدن صداش بگذرونم ... حس ميكنم اين بار خودم گم شدم ...گم شدم توي هواي خاطره هاش توي دلتنگي نبودنش ...انگار سالهاست كه صداش را نشنيدم ولي گمش نكردم حضورش را همه جا كنارم حس ميكنم ...توي خواب و بيداريهام با منه ميدونم كه حسش دروغ نيست ....مامانم همه جا هست و اين منم كه گم شدم ...از دلتنگي دارم ديوونه ميشم ...دلم اگه ميگه ميخواد صبوري بكنه ميدونم كه داره خود فريبي ميكنه...از درون شكستم ...خرد شدم ...يه بغض لعنتي تا ابد توي وجودم خونه كرده ...از همه عالم وآدم شاكيم يه فريادم كه هيچ كس صدام را نميشنوه ...از فكر كردن به فلسفه زندگي و اين داستان بي معني حالم بد ميشه....

توي تمام اين مدت ذهنم پر شد از چراهاي ؟؟؟ بي پاسخ ...هر چند ميدونم پاسخ به همه اين سوالات هم ديگه براي من و دل زخم ديده و قلب شكسته ام هيچ فرقي نميكنه ...حقيقت تلخ اينه كه تنها شديم وتا ابد بايد با اين كوله بار دلتنگي و حسرت سرگردان باشيم و باور كنيم كه مامان عفت مهربونم واسه هميشه از پيش ما پر كشيد و پرواز كرد ...يه پرواز ابدي....


چشم من بیا منو یاری بکن

گونه هام خشکیده شد کاری بکن

غیر گریه مگه کاری میشه کرد

کاری از ما نمیاد ،یاری بکن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه می خواد

هر چی دریا رو زمین داره خدا، با تموم ابرای آسمونا

کاشکی میداد همه رو به چشم من

تا چشمام به حال من گریه کنند

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تا قیامت دل من گریه میخواد

قصه ی گذشته های خوب من ، خیلی زود مثل یه خواب تموم شدند

حالا باید سر رو زانوم بذارم ، تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیچکی مثل من غم نداره ، مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمه ، چرا چشمم اشکشو کم میاره

خورشید روشن مارو دزدیدند ، زیر اون ابرای سنگی کشیدند

همه جا رنگ سیاه ماتمه ، فرصت موندنمون خیلی کمه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد

تا قیامت دل من گریه میخواد

سرنوشت چشماش کوره، نمیبینه

زخم خنجرش میمونه رو سینه ، لب بسته ، سینه ی غرق به خون

قصه ی موندن آدم همینه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد......

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

رومینا
19 شهریور 93 12:08
رویا جون چند روز که نبودی خیلی نگرانت بودیم امیدوارم که دیگه غمی عزیزی رو نبینی . تسلیت میگم .
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...
مامان مهراد
19 شهریور 93 12:17
وای بر من باز هم یه فرشته پرکشید.... خدا قرین رحمت کنه مادرت رو رویای عزیزم. امیدوارم خدا بهتون صبر بده...
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من...
مامان مهراد
19 شهریور 93 12:21
رویا جون متنی که نوشتی رو خوندم .... چه حس بدی دارم . بغضی گلوم رو گرفته که نمیتونم توصیف کنم... مادر یه فرشته است .... یه تکیه گاه و سنگ صبور که حتی فکر نبودنش هم آدمو خرد می کنه. خدا بهتون صبر بده ان شاله دامادی کیاراد جان
مامان رویا
پاسخ
ممنون عزيزم...
مامانی و بابایی دخمل بلا
19 شهریور 93 12:57
سلام مامانی گل و نازنین کیاراد کوچولو عزیز دلم از صمیم قلبم بهت تسلیت میگم ... خدا صبر بده بهتون ... خیلی متاسف و ناراحت شدم از شنیدن این خبر ... خدا رحمتشون کنه ... واقعا سخته ... خیلی سخت ... میبوسمت ... صبور باش و توکل کن دوست خوبم .
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من...
ناهید
19 شهریور 93 13:25
رویاجون سلام.....خدا را شکر که بازهم تونستی بنویسی...همین نوشتن باعث میشه دردت کم بشه....همین که زخمت سر باز کنه خوبه.....عزیزم میدونم ناراحتی ..خیلی هم زیاد..میدونم هیچکس نیست که بتونه بهت دلداری بده...تو رو خدا مقاوم باش.... به قول خودت مامانت همه جا باهاته.... تا حالا به این فکر کردی که اونایی که حتی همین ی احساس عمیق عشق را هیچوقت توی زندگیشون نداشتند چقدر تنهان؟ اونا خیلی وقت عزادار تنهایی هاشونن.... دائم نگو چرا؟ چراهای زیادی هست که بی جوابه...... شاید خیلی ها قادر به ابراز عشقشون نباشن ولی بدون که هستن...نگرانتن...دوستت دارن..... منتظرتن.....
مامان رویا
پاسخ
ممنون ناهيد جون...ولي بدون نداشتن چيزي مثل محبت يه حسه كه فقط يه حسرت كوچولو ته دلت از خودش به جا ميگذاره ولي از دست دادن كسي كه همه زندگيت باشه يه داغ روي سينه ات واسه هميشه ...يه بغض كه تا ابد توي گلوت ميمونه ...يه فرياد بي صداست ...نميتوني تصور كني وقتي بدوني كسي كه تپش هاي قلبش واست آرامش داشته را ديگه نميبيني چه عذابي كه هر روز و هروز تا ابد گرفتار اوني ...
مامان فهیمه
19 شهریور 93 15:33
وای رویا جون نمیدونم چرا تو همه ی این مدتی که نبودی یه حسی داشتم که میدونستم خوب نیست ولی نمیخواستم واست به زبونش بیارم تا اینکه یه پیام گذاشتم واست نمیدونم خوندیش یا نه،که زودی بیا و ما رو از نگرانی در بیار باورت نمیشه دوست عزیزم ندیدمت ولی حست میکنم هر وقت میومدم توی وبلاگ پسرم یه سری بهتون میزدم و .... یه حسی بهم میگفت نکنه مامانش .... بازم میگفتم نه انشالا که چیزی نیست و مسافرت هستن ولی خیلی طولانی شد.... تا اینکه امروز دیدم آپ شدی تا عنوانتو خوندم )پرواز ابدی(گفتم واااااای نه متنتو تا آخر خوندمو گریه کردم به جان علی کوچولوم.ولی الان آروم شدم.میدونم تو به این زودی آروم نمیشی ولی مامان رویا ی عزیز هر وقت که به خاطرات مامان عفت فکر میکنی اشکال نداره گریه کن تا سبک شی آروم شی تو خودت نریز.رسم روزگاره مامان عفت و خاطراتش که هیچ وقت از ذهنت پاک نمیشه ولی خب چه میشه کرد این روزگار لعنتی همینه تو این دنیای بزرگ هر روز واسه یکی یه غمی میزاره انشالا که همه سالم باشن و شاد.ببخشید اگه خیلی راحت باهات حرف زدم .تسلیت میگم عزیزم انشالا خدا صبر بهتون بده.
مامان رویا
پاسخ
ممنون فهيمه جون ار محبتت...
الهه مامان مبین
19 شهریور 93 17:44
سلام رویای عزیزم . از ته دلم بهت تسلیت میگم دوست خوبم . غم بی مادری خیلی خیلی سخته . امیدوارم که روحشون شاد باشه عزیزم . به خودت مسلط باش و قبول کن که این واقعیت زندگیه ..... هر وقت به وبلاگ میامدم یه سری بهتون میزدم و خیلی نگران بودم و چون خبر داشتم حال مامانتون خیلی خوب نیست همش فکرای عجیب و غریب میکردم . بازم تسلیت میگم گلم .... خیلی ناراحت شدم خدا بهت صبر بده نازنین دوستم
مامان رویا
پاسخ
ممنون از حضور مهربونت...
الهه مامان مبین
19 شهریور 93 17:45
خدا بهت صبر بده گلم ... کلی با خوندن پستت گریه کردم ....... خدا بهت صبر بده ...فقط همین رو از خدا میخوام
مامان رویا
پاسخ
مرسي عزيزم...
مامان
19 شهریور 93 17:54
رویای عزیزم بعد مدتها اومدم بهتون سر بزنم که با خوندن این پستت دلم کباب شد.... بمیرم برات.نمیدونم چی بگم که تسلی بخش باشه واسه دل داغدیده ت.... فقط از خدا صبر براتون ارزو میکنم. انشاالله که دیگه غم نبینی عزیز دلم.... سعی کن غم و ناراحتی تو کیاراد نبینه. چه میشه کرد زندگی بی رحم تر از اونیه که توی کلمه ها توصیفش بگنجه.... صبور باش میدونم خیلی سخته ولی باید بخاطر کیاراد محکم باشی.... روی ماهتونو میبوسم و برای مامان عفت مهربون بهشت برینو ارزو میکنم. مامان عفتی که هروقت ازش مینوشتی کلی محبتو مهربونی دنباله اسمش میذاشتی... مطمئن باش مامان گلت از غمگین بودن شما ها دلش میگیره... محکم باشید و به زندگی عادی برگردید سخته ولی چه میشه کرد...
مامان رویا
پاسخ
مرسي عزيزم از لطفت...
مامان پارساوحلما جونی
20 شهریور 93 0:22
واقعا نمیدونم چی بگم خیـــــــــــــــــــــــــــــلی ناراحت شدم پس دلیل نبودنتون این بود ! ایشالله روحشون شاد وقرین رحمت الهی باشه از خدامیخوام که به شما وبقیه عزیزانتون صبر جمیل عنایت کنه
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...
الناز مامان طاها
20 شهریور 93 18:12
سلام رویا جونم،خیلی ناراحت شدم بهتره بگم شوکه شدم،میدونم هیچ حرفی باعث آروم شدنت نمیشه،امیدوارم خدا بهت صبر بده.
مامان رویا
پاسخ
مرسي الناز جون...
مامان نی نی کوچولو
21 شهریور 93 22:14
رویا جان هیچی نمیتونم بگم فقط و فقط میتونم بگم خداوند رحمتشون کنه.حتما حتما جایگاهشون بهشته عزیزم.خداوند بهت صبر بده گلم...مراقب خودت باش و سعی کن با خوندن قرآن و یاسین هم به روح مادرت و هم برای حال خودت آرامش بدی عزیزم.فقط و فقط این کارها آرامش بهت برمیگردونه.همین.مراقب کیاراد جان باش و بیشتر هواست بهش باشه...گلم زندگی همینه........
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...
مامان
24 شهریور 93 1:23
اومدم فقط بهت سر بزنم.خیلی به فکرتم عزیزم
مامان رویا
پاسخ
مرسي از لطفت دوست من....
مامان نگار
25 شهریور 93 10:42
رویای عزیزم بهت تسلیت میگم .گرچه هیچ تسلیتی داغ نبودن مادر رو سبک نمی کنه .از وقتی رفتی و پیدات نشد همش ته دلم می گفتم خدا کنه واسه مامان عفت کیاراد اتفاقی نیفتاده باشه .اما تمروزکه بعد از مدتها به نت سر زدم دیدم اتفاق افتاده اون چیزی که نباید .با تمام سختی های این مصیبت بدون که مامان عفت هنوزم از تو آسمونا نگران حال شماست .از قصه شما دلش میگیره و دعای خیرش به شما میرسه .از خدا واسه مامان عفت مهربون تمام رحمتش رو می خوام و برای شما صبر .
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست خوبم از مهربونيهات....
مهناز(مامان ال آی)
26 شهریور 93 10:04
سلام رویا جون.عزیزم با خوندن متنت خیلی خیلی ناراحت شدم ایشالله که خدا بهت صبر بده و قرین رحمتشون کنه میدونم چی داری میکشی غم عزیز از دست رفته خیلی سخته منم دو ماهه که بابا بزرگمو که عاشقش بودم وخیلی دوسش داشتم رو از دست دادم ولی خوب چه میشه کرد تقدیر الهیه دیگه .خدا پسرتو واست نگه داره
مامان رویا
پاسخ
ممنون از لطفت ..خدا پدر بزرگ شما را هم رحمت كنه...
زهرا مامان آرمین
27 شهریور 93 10:20
عزیزم از صمیم قلب ناراحت شدم و بهت تسلیت میگم.غم آخرت باشه عزیزم.خدا بهت صبر بده
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من...
رها
29 شهریور 93 14:23
سلام آبجی جونم الان این پست رو دیدم خیلی ناراحت شدم خدا رحمت کنه مامان عفت عزیز رو خدا بهت صبر بده بهت تسلیت میگم عزیزم
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من....
محبوبه مامان ترنم
30 شهریور 93 7:17
سلام رویا جان. خیلی ناراحت شدم. الهی که روحشون قرین رحمت باشه عزیزم. تسلیت می گم هر چند می دونم واژه ها جبران درد و غمت رو نمی کنه. با زمونه نمیشه جنگید. یک روز غمه و یک روز شادی..... الهی از این به بعد رنگ شادی رو ببینی.
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...
مامان فاطمه
7 آذر 93 16:46
بازگشت همه به سوی اوست روحشان شاد یادشان گرامی خدایش بیامرزه شعر زیبایی بود