...
ديشب آخرين بسته از سبزيهايي را كه مامان عفت مهربونم هميشه با يه دنيا عشق واسه من و خاله ها آماده ميكرد در تهيه قرمه سبزي استفاده كردم ...اين آخرين قرمه سبزي بود كه با اين طعم دلنشين و چاشني عشق ... توي زندگيم خوردم....و مطمئنم كه اين طعم تا ابد توي ذهنم باقي ميمونه وهيچ وقت ديگه نميتونم اين مزه را تجربه كنم... و با اينكه شما هم پسرم خيلي دلچسب شام ديشب را خوردي ولي هيچ وقت مزه عشق اين غذا به يادت نمياد ... كاش اين همه عشق را فراموش نميكردي.....
مي خواهم برگردم به روزهاي كودكي
آن زمان ها كه : پدر تنها قهرمان بود...
عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه ميشد...
بالاترين نقطه زمين ، شانه هاي پدر بود...
بدترين دشمنانم ،خواهر و برادرهاي خودم بودند...
تنها دردم ، زانوهاي زخمي ام بودند...
تتها چيزي كه مي شكست ، اسباب بازيهايم بود...
و معناي خداحافظ تا فردا بود....