کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

...

1393/6/27 11:24
نویسنده : مامان رویا
1,031 بازدید
اشتراک گذاری

ديشب آخرين بسته از سبزيهايي را كه مامان عفت مهربونم هميشه با يه دنيا عشق واسه من و خاله ها آماده ميكرد در تهيه قرمه سبزي استفاده كردم ...اين آخرين قرمه سبزي بود كه با اين طعم دلنشين و چاشني عشق ... توي زندگيم خوردم....و مطمئنم كه اين طعم تا ابد توي ذهنم باقي ميمونه وهيچ وقت ديگه نميتونم اين مزه را تجربه كنم... و با اينكه شما هم پسرم خيلي دلچسب شام ديشب را خوردي ولي هيچ وقت مزه عشق اين غذا به يادت نمياد ... كاش اين همه عشق را فراموش نميكردي.....

مي خواهم برگردم به روزهاي كودكي

آن زمان ها كه : پدر تنها قهرمان بود...

عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه ميشد...

بالاترين نقطه زمين ، شانه هاي پدر بود...

بدترين دشمنانم ،خواهر و برادرهاي خودم بودند...

تنها دردم ، زانوهاي زخمي ام بودند...

تتها چيزي كه مي شكست ، اسباب بازيهايم بود...

و معناي خداحافظ تا فردا بود....

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان آرمین
27 شهریور 93 15:23
عزیییییزم.مارو تو غمت شریک بدون.خیلی ناراحتتم.قربونت برم
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...
مامانی و بابایی دخمل بلا
27 شهریور 93 16:29
سلام رویا جون عزیز و گل و مهربونم میدونم غم بزرگ از دست دادن پدر و مادر چقدز سنگین و سخته ... غیر قابل تخمل و توصیفه این غم .... میدونم هم که نمیتونم درکت بکنم به درستی و حال و هوای این روزهای تو رو من اونطور که باید نمیفهمم .... من هم غم بی پدری رو چشیدم .... روهای سخت از دست دادن پدری که خیلی دوسش داشتم و بهش وابسه بودم رو طی کردم .... اونم توی 22 سالگی .... در اوچ جوانی و شادابی ... ناگهان و در عرض یک ماه ... چراهای زیدی در ذهن من هم شکل گرفت .... اصلا شکل و روند زندگیم عوض شد ... الان هم دور از خوانوادم زندگی میکنم و دلخوشم فقط به شندین صدای مادرم و دلسوزیهای مادرانش .... میخوا بگم که تا حدودی غمت رو و حالت رو , و دلخوشی از دست رفتت رو درک میکنم گلم .... عزیزم غم از دست دادن عزیز برای همه سخته .... یکی پدر .. یکی مادر ...یکی فرزند .... یکی همسر .... و در ذهن همه ما هم چراهای زیادی شکل میگیره در ما , و این طبیعیه چون نمیتونیم و نمیخواهیم قبول کنیم که عزیزمون رفته ... خدا رحمت کنه مادرت رو مطمئنم فرشته ای بوده که دختر نازنینی جون تو داره ..... تو هم مادر یه فرشته دیگه ای .... مادر کیاراد که بهت احتیاج داره ... به مادری کردنت ... به عشقت ... به شورت ... به خنده هات .... و به خیلی چیزهای دیگری که مطمئنم مادر مهربونت هم از تو اینها انتظار داره حتما .... گلم حتما که خدایی هست .... خدای مهربونی هست که نعمتهای زیادی بهمون داده و میده .... ولی خودش گفته که همهاز خداییم و به سوی خودش برمیگردیم .... خودش گفته که همه ما روزی اومدیم و روزی میریم ... مثل همه پدر و مادرها که فرزنداشو رو روزی در این دنیا خواهند گذاشت و خواهند رفت .... خودش گفته که انسانها رو در رنج آفریده تا رشد کنن ... همه اینها امتحان خداست عزیزم ... همه نعمتهایی که داده یا نداده و یا گرفته همه لطف اوست و قانون زندگی که برای همه هست .... فقط باید توکل کرد و صبوری .... میدونم که خیلییییییییییییی سخته .... بیش از حد ... ولی خدا با صابرینه ... با توکل کننده هاست .... امیدوارم به زودی به آرامش برسی عزیزم تا مامن عفت گلت هم از آرامشت آروم باشه چون به احوالت حتماااااااااا آگاهه .... براش قرآن بخون و هر کار خوبی میکنی بهش هدیه کن تا آروم بشی و باهاش احساس نزدیکی بیشتری بکنی ... خدا پسر کوچولوی زیبایی بهت داده ... و مادری که سالهای سال با عشق باهاش زندگی کردی و خاطرات زیبایی داری .... اینها همه لطف خداست .... عزیزم خیلی نگرانتم و به فکرت ... بیشتر مراقب خودت باش و به خودت آرامش بده ... نگاه فرشته کوچولوت به تو و عشق و محبت و زندگی توست ... دوستتون دارممممممممم ....
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست مهربونم از اينكه به ياد مني...
رومینا
28 شهریور 93 9:23
نمیدونم چی بگم واقعا و خیلی سخته فقط همین رو میتونم بگم .
مامان شیما
30 شهریور 93 2:30
رویای مهربونم، نمی دونم با چه زبونی آرومت کنم.خدا بهت صبر بده.روح مامان عفت مهربون هم به آرامش ابدی رسید .مطمئنا شایسته ی بهترینهاست.این ماییم که توی این دنیای فانی گرفتاریم.من هم هر روز با دلهره از دست دادن عزیزانم دلم به درد میاد . من هم بی طاقتم و بی صبر.خدا خودش دل مهربونتو آروم کنه.همیشه به وبلاگت سر میزدم تا ببینم خبر خوش ازت بشنوم.همیشه دلهره ی شنیدن این خبرو داشتم.با خودم فکر میکردم رفتی بهشون سر بزنی ایشالا که میای و میگی خوب شدن.خودمو دلداری میدادمو افکار منفی رو از ذهنم پس میزدم اما چه کنیم که نمیشه با حکمت خدا جنگید هر چی که هست حکمت خداست و میگه بازگشت همه به سوی اوست .یکی خیلی خیلی زود و یکی... ولی خلاصه همه رفتنی هستیم ام این دلتنگی دل آدمو میسوزونه.ایشالا که لحظه لحظه حسش کنی و آروم بمونی عزیز دلم
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست مهربون من...
مامان
30 شهریور 93 2:35
خیلی سخته عزیزم...واقعا منم همیشه با این ترسها زندگی میکنم.ترس از دست دادن...
مامان رویا
پاسخ
فكر ميكنم اين ترس جزي از همه زندگي كه هيچ وقت آدمو رها نميكنه...
مامان مهراد
30 شهریور 93 9:53
خیلی سخته امیدوارم خدا بهت آرامش بده.... من خواهری ندارم و بشدت به مادرم وابسته هستم طوری که بهترین دوستمه . هر روز هم باید صداشو بشنوم..... با خوندن این پست ها یه لحظه ذهنم به روزی رفت که خدای نکره نباشه من نابود میشم بخدا.... خیلی سخته.درکت می کنم. ولی به نظرم تنها چیزی که میتونه بهت آرامش بده شاد کردن روح مادرته.... براش قران بخون و خیرات بده.
مامان رویا
پاسخ
مرسي عزيزم اميدوارم مامانت هميشه سلامت كنارت باشه....از لحظه لحظهاي با هم بودنت استفاده كن....
مامان مهراد
30 شهریور 93 9:56
باز هم خدا رو شکر کن که خواهرت رو همسر و فرزند مهربونت کنارت هستن. فکرش رو بکن اگه این اتفاق خدای نکرده تو مجردی می افتاد چقدر تنها بودی..... خدا مادرت رو بیامرزه.
فرزانه مامان آرین مهر
2 مهر 93 7:01
رویا جون نمیدونم چی بگم فقط برات طلب آرامش وصبر میکنم .الهی بمیرم میدونم چی توی دلت میگذره
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست خوب من...
سمانه مامان سروش
5 مهر 93 16:55
قربونت برم اینقد بیقراری نکن
مامان فاطمه
7 آذر 93 17:02
ای جانم دقیقا مادر من هم برام این کارارو میکنه ولی دیگه تصمیم گرفتم بهش ازین بیشتر زحمت ندم دیگه نمیذارم ازین کارا واسمون بکنه منم دلم میخواد برگردم به کودکی و تو اون دوران بمونم
مامان رویا
پاسخ
افسوس كه شدني نيست...