کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

حرفهاي من با تو....

1393/7/6 17:0
نویسنده : مامان رویا
965 بازدید
اشتراک گذاری

بی بهانه تو را مرور میکنم تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد...

هفتاد و دو روز از اون روز شوم و فراموش نشدني گذشته ...احساس ميكنم توي اين مدت خيلي خيلي تغيير كردم ،اينقدر از خودم فاصله گرفتم كه فكر ميكنم يه آدم ديگه اي شدم ...ديگه هيچ چيز منو خوشحال نميكنه ...هيچ اتفاقي واسم جالب نيست ...دنيا با تمام زيباييهاش واسم هيچ رنگي نداره ...كلمه اميد با همه ابهتي كه قبلا واسم داشت توي ذهنم يه كلمه بي معني كه توي هيچ لغتنامه اي معناي قابل دركي ازش نيست هر چه هست خيال و روياست....رفتار آشنايان به ظاهر دوست و تمام بي معرفتيهاشون توي اين مدت ، ديگه آزارم نميده چون برام اهميتي ندارند و توي دلم جايي ندارند...

توي اين مدت كم كم دارم تظاهر به بودن را خوب ياد ميگيرم ....دارم ياد ميگيرم كه ديگه فقط اشكام باشه براي خودم و دلم و تنهاييهام ...با تو ميخندم و بازي ميكنم ولي از درون گريه ميكنم و اشك ميريزم...توي جمعم ولي هيچ كس نميدونه كه من نيستم ...همه فكرم و حواسم توي گذشته است ...هيچ حسي به جز اجبار زمان ، منو با خودش به آينده نميبره فقط و فقط ميخوام توي گذشته ها سير كنم تا مبادا چيزي از خوبيها و مهربونيهاي مامان عفت جونم يادم بره...نكنه چيزي توي ذهنم پاك بشه....

هنوز بي تاب و پر دردم و با گذشت زمان بي تاب تر و دلتنگ تر ميشم وقتي ميدوني كه ديگه كسي كه همه عمر تكيه گاهت بوده ديگه نيست ، احساس ميكني يه حجم سنگيني از تنهايي روي تمام وجودت تا ابد خونه كرده و داري زير اين بار سنگين تنهايي له ميشي ، خرد ميشي ...تنهايي كه وجود هيچ كدوم از عزيزانت  نميتونه جاش را واست پركنه حتي با وجود اونها دلتنگ تر و تنها تر ميشي چون داري ميبيني چقدر همدرديد چقدر بي پناه شديد چقدر تنها شديم...و ذهنم پر از اي كاش و آرزوهاي محال ميشه ...

اي كاش تمام عمرم را توي غربت زندگي ميكردم و هر روز دلخوش به شنيدن صداي مهربونش بودم و اين طور توي تموم دنيا غريب نميشدم ...اي كاش تمام عمرم را ميدادم و ميتونستم يك بار ديگه صداي گرمش را بشنوم ... اي كاش يك بار ديگه ميتونستم آغوش گرمش را تجربه كنم ....اي كاش يك بار ديگه ، فقط يك بار ميتونسم دستهاي مهربونش را توي دستام لمس كنم...اي كاش فقط اي كاش...

پسر قشنگم ميدونم كه هنوز خيلي كوچولويي تا بتوني بفهمي كه چي شده و چرا مامان عفت مهربونمون ديگه توي جمع ما نيست و اين از رفتارت كاملا مشخصه ... همه اتفاقات اخير برات گنگ و مبهمه ...گاهي ميگي مامان اوبه (مامان عفت) سرش درد ميكنه رفته دكتر ....گاهي ميگي مامان اوبه گم شده ....مامان اوبه نيست ....و گاهي هم اصلا در موردش هيچ حرفي نميزني ....با ديدن عكسش گاهي ذوق ميكني ميگي مامان اوبه اينجاست و گاهي هيچ عكس العملي نشون نميدي....وقتي اسم مامان عفت مهربون را ميشنوي فوري به من نگاه ميكني ببيني گريه ميكنم و اگه اشك منو ببيني سريع دستمال مياري اشكم را پاك ميكني ميگي مامان گريه نكن ....فداي دستهاي كوچولوت بشم كه نميدوني از داشتن چه فرشته اي محروم شدي...

امروز تقويم را برداشتي ميگي مامان اينجا بريم خونه اوبه ...اينقدر با ذوق ميگي كه اشكم در مياد و ميگم مامان عفت ديگه نيست پسرم ...با تاكيد و با اطميناني مبهم ميگي مامان اوبه اومده ...و وقتي ميبيني من گريه ميكنم اشكمو پاك ميكني و مياي توي بغلم انگار تو هم ميدوني كه مامان عفت ديگه برنميگرده ولي باورش براي تو هم سخته....

خوشحالم كه اينقدر كوچولويي كه اين غم بزرگ را نميتوني حسش كني ...خوشحالم كه مثل همه ما نشكستي هرچند ديدم كه چطور توي اين مدت تو  هم پژمرده شدي ...مطمئنم كه وقتي بزرگ شدي همه اين روزها را فراموش كردي وديگه هيچ ذهنيتي از اين روزها نداري...

غمگينم از  اينكه همه روزها و لحظه هاي خوبي كه با وجود مامان عفت مهربونم توي اين دوسال واست رقم خورد در آينده هيچ كدوم به يادت هم نمياد...غمگينم از روزگاري كه مامان عفت مهربون و وجود پر مهرش را از ياد كوچولوي تو ميبره...غمگينم پسرم ...غمگين ... چرا بايد مامان عفت مهربونم با تمام محبتي كه به تو داشت از ياد كوچولوت بره ...لعنت به اين زندگي بي وفا...

دلم ميگيره از اينكه روزي برسه كه ياد اوبه مهربون تو هم از ذهن كوچولوت رفته باشه ...هر روز با هم عكسها و فيلمهامون را مرور ميكنيم ...از مامان عفت مهربون واست ميگم ...وقتي با اسباب بازيهايي كه مامان عفت جون واست خريده بازي ميكني ازت ميپرسم اينو كي خريده ؟ وقتي ميگي اوبه ...انگار دنيا مال من ميشه...ولي ميدونم همه تلاشم بيهوده است و توي سني هستي كه در آينده خاطره اي از روزهاي خوب اين دو سال نداري و اين همه عشق و مهربوني فراموش ميشه...مگه ميشه مامان عفت را از ياد برد ....

پسر قشنگم ميدونم كه همه مهربونيها و عشقي كه مامان عفت جون نسبت بهت داشت همه از يادت ميره و زمانه بيرحم همه را پاك ميكنه ولي دوست دارم تا هميشه بدوني كه مامان عفت يه فرشته بود كه خيلي زود از پيش ما رفت و عشقش با همه مهربونيهايي كه در اطرافت ميبني فرق داشت يه عشق آسموني كه فقط يه فرشته ميتونه اونو توي وجودت براي هميشه جا بگذاره ...

پارسال تابستون خيلي خوبي داشتيم و روزهايي كه خونه مامان عفت جون بوديم خيلي خوش گذشت ...اين عكسها هم مال تابستون پارسال...گاهي روزها با مامان عفت جون ميرفتي داخل حياط و حسابي بازي ميكردي و لذت ميبردي چون مامان عفت جون واسه تموم شيطنت هات پايه بود و از اين بابت خيلي بهت خوش ميگذشت...كاش از همه اون لحظه ها فيلمي بود تا به خاطر ميسپردي كه چه عاشقانه دوست داشت و چه لذتي در كنارش داشتي...

ياد اون روزها...حيف كه زود گذشت...

ولي امسال بدون مامان عفت جون مهربونم اين حياط زيبا هم ديگه رنگ زندگي نداره انگار گلها و درختهاي حياط خونه مامان عفت جونم هم فهميدند كه چراغ اين خونه واسه هميشه خاموش شده ...

واي...

اي كاش اين همه عشق را فراموش نميكردي....

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامان سپیده
8 مهر 93 9:27
رویا جون هیچ حرفی برات تسلی نمیشه میدونم ولی سعی کن به خاطر کیاراد رو پا باشی عزیزم ... مطمئناً مامان عفت هم راضی نیست تو این قدر خودت رو اذیت کنی... روحش شاد یادش گرامی
فرزانه مامان آرین مهر
13 مهر 93 7:59
رویا جون درکت میکنم خدا بهت صبر بده . کیاراد هم خون مامان عفت تو رگاشه تا حالا به این موضوع فکر کردی کیاراد مثل یک تیکه از پازل مامان عفته که قسمت تو شده .
مامان طاها
15 مهر 93 0:37
سلام رویا جانم امیدوارم که حالت خوب باشه عزیزمگلم من هیچ حرفی برات ندارم.با خوندن تک تک کلمات قشنگت اشک ریختم و غصه ام گرفت.رویا جان آخه مادر من هم یخورده کسالت داره............... به خدا دیگه نمیتونم بنویسم دلم خیلی پره..... رویا جان خداوند بهت صبر بده ،خداوند مامان عزیزت را رحمت کنه.ببین عزیزم تو اگه حتی یخورده ناراحت باشی ،حتما حتما مادر عزیزت هم ناراحت میشه.چون میدونی مادرها همیشه به بچه هاشون سر میزنند.پس خوش باش و مواظب کیاراد عزیزم باش.خودت میگی که مامانت کیاراد را خیلی دوست داشت پس نزار کیاراد جای خالیشو حس کنه و با ذره ذره اشکها و درد های تو بچه عذاب بکشه.دوستت دارم خواهر گلممواظب خودت باش
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من ...اميدوارم مامان گلت زودتر كسالتشون برطرف بشه و دلتون شاد بشه..
لی لی مامی آرشیدا
15 مهر 93 0:39
باورم نمیشه....بعدازاینهمه مدت این خبر....خداوندرحمت کنه مادرعزیزتون رو...خیلی سخته ولی به خاطرکیارادعزیزوهمسرتون بایدقوی باشید...ازخدای بزرگم براتون صبرزینب گونه وآرامش طلب میکنم...
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من...
الهه مامان مبین
15 مهر 93 17:10
رویای عزیزم از خوندن مطالبت خیلی دلم گرفت ..امیدوارم خدای مهربون روح مامانت رو شاد کنه عزیزم . براش قرآن بخون بهت آرامش میده گلم
مامان الی
15 مهر 93 23:44
لحظه لحظه های زندگیت پر از شادی و سرور گل کوچولو
مامان مهری
20 مهر 93 9:39
عیدتون مبارککککککککککککککککککک . . . . . . . . . . . . $$$ . . . . .. . . . . .$$$. . $ . . $$$$$ . . . . . . . . . . .$$ . . $$. . . . .$ . . . . . . . . . . $$$.$. . $. . . . .$ . . . . . . . . . .$$$$. . . .$$ . . . $$$$$$ . . . . . . . . . $$$$$ . . . . . .$$.$. . . . . $$ . . . . . . . . .$$$$$. . . . . $$. . . . . . $.$$ . . . . . . . .$$$$$. . . . . .$. . . . . . $ . . . . . . . .$$$$$$. . . . .$. . . . . $ . . . . . . . .$$$$$$$ . . .$. . . . .$ . . . . . . . . .$$$$$$$$. . . . . $ . . . . . . . . . .$$$$$$$ . $$$ $$$$$$$. . . . . . . . .$$$ .$$$$$$$. . . . . . . . $$ . $$$$$$. . . . . . . . $$ . .$$$. . $. . . . . . .$$ . . . . . . .$. . . . . $$ . . . . .$$$.$. . . .$$ . . . $$$$$. .$. .$$ . . .$$$$$$. . . $$ . . .$$$$. . . . $$ . . .$$. . . . . .$$ . . .$. . . . . . $$ . . . . . . . . . $$ رویا جون عیدت مبارک. امیدوارم این ایام برات نوید بخش روزهای خوب و شیرین باشه. خدا مادر مهربونت رو عرق در نور و همنشین خانم فاطمه زهرا کنه ان شاله.
عالمه
21 مهر 93 14:38
سلام رویا جون تسلیت میگم خیلی ناراحت شدم روحشون شاد
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من..
مامان بردیا اریایی
22 مهر 93 4:06
سلام عزیزم من تازه با وبت اشنا شدم و خیلی متأثر شدم از فوت مامان عفت ایشالله خدا رمتشون کنه ولی شما هم باید قوی باشی و پر انرژی برای کیاراد خیلی گل پسر نازی داری اگه دوست داشتین به ما سر بزنین
مامان رویا
پاسخ
ممنون از لطفت ...حتما...
مامان
22 مهر 93 16:36
مامان امیرعطا
24 مهر 93 2:42
عزیزم...الهی که فدات شم... خدا بیامرزه مامان گلتونو... واقعا نمیدونم چی باید بگم که تسلی دهنده باشه.. داغ بزرگیه... خدا صبرت بده عزیزم.
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...
مامان نگار
24 مهر 93 9:42
رویای عزیز با اینکه کیاراد سنش کمه اما مطمئن باش همه چیز از یادش نمیره .مادربزرگ منم وقتی رفت پسر دایی ام سن کیاراد بود اما هنوز خیلی چیزها رو یادش میاد و بعضی شبها رو هم خوابشو می بینه
مامان رویا
پاسخ
چقدر خوب...اميدوارم كياراد منم مامان عفت جون و اين همه عشق را فراموش نكنه...
مامان امیرعطا
28 مهر 93 23:35
سلام رویا جون. عزیزم بهتری؟؟ کجایین خانومی؟ کیاراد جونمو ببوس. دلتنگتونیم....
مامان رویا
پاسخ
مرسي عزيزم...اصفهان بوديم تازه برگشتيم...
مامان فاطمه
7 آذر 93 17:09
واقعا از این پستهایی که گذاشتی خیلی دلم گرفت یاد مادر مهربونت رو هیچ وقت فراموش نکن چون حتم دارم مادر ها ازاین دنیا هم که برن یاد فرزندشون هستن و مهربونیشون احساس میشه
مامان رویا
پاسخ
متاسفم از اينكه ناراحت شديد...