روزدريايي تو ...
خيلي وقته كه ديگه روزها زياد باهات بازي نميكنم كنارت هستم ...ولي مثل قبل با تمام وجودم باهات نيستم همه فكرم و حواسم يه جاي دور ...يه جاي دور توي گذشته ها اينقدر دور كه وقتي ميخوام برگردم به روزهاي من و تو يه بغض سنگين همه وجودمو ميگيره...بيشتر دوست دارم توي خونه تنها باشم وقتي سه تايي با هم توي خونه ايم همش دلم ميخواد گريه كنم ...ولي نميخوام كه ديگه با گريه هام شما و بابايي را دلگير كنم واسه همين دوست دارم بيشتر بريم بيرون ...فكر كنم كه باباكورش هم اينو خوب ميدونه هرچند چيزي نميگه ولي تقريبا هر روز بعد از ظهر به يك بهانه ايي ميريم بيرون ...هواي خونه گاهي برام خيلي سنگينه خصوصا وقتايي كه ميخوام بغضمو توي خودم بريزم...
پنجشنبه شب بابا كورش گفت كه جمعه صبح كياراد و ميبريم دريا چون خيلي وقته كه دريا نرفته بودي منم استقبال كردم...جمعه صبح ساعت 9 از خواب بيدارت كردم وبعد از خوردن صبحانه راهي دريا شديم...و چون شما يه عادت بد كردي كه صبح ها تا ساعت ده يازده ميخوابي اولش داخل ماشين يه كم كسل بودي...
ولي با ديدن دريا و آب همه خواب آلودگيت از سرت پريد و بيتاب بازي كردن شدي...
مامان عفت جونم هميشه ميگفت مامان هر وقت كياراد را ميبري دريا كاميون بزرگت هم با خودمون ببريم چون عاشق بازي كردنت بود ولي من هيچ وقت با خودمون نبرده بودم چون حس ميكردم اينقدر حواست به آب پرت ميشه كه بازي نميكني....ولي اينبار اين كاميون و لودر كوچولو را با خودمون برديم و شما خيلي خوب باهاشون بازي كردي و لذت بردي ولي حيف كه مامان عفت جونم نيست تا واسش تعريف كنم ...
كنار ساحل و دريا كلي پرنده هاي دريايي بود و شما باديدن هركدوم از اين پرنده ها كه توي ساحل نشسته بودند به سرعت ميدويدي سمتشون به خيال اين كه بگيرشون ولي اونا هم پرواز ميكردند وشما كلي دنبالشون ميدويدي...وخوشحال بودي...
بعد از كلي بازي ولذت بردن از دريا و پوشيدن لباست و شستن دست و پاهات مثل كسي كه هميشه در حسرت بازي با آب بوده واسه اين آبي كه واسه شستن پاهات آورده بوديم بيتاب بودي ...آخه پسري شما مگه چقدر آب بازي دوست داري ؟؟؟
امروز دريايي شما هم تمام شد و كلي لذت بردي و بازي كردي ولي من همچنان غرق در درياي افكار خودم تشنه يك قطره گفتنم ...پر از حرف و ايكاش و آرزوهاي محال ....
كسي چه مي داند من امروز چند بار فرو ريختم ...
چند بار دلتنگ شدم ...
از ديدن همه لذتهايي كه بردي و من فقط نظاره گر بودم
كاش فقط اي كاش...