نقاش كوچولوي من...
پسر قشنگ مامان اين روزها زمان زيادي از روز مشغول كشيدن نقاشي و يا رنگ آميزي كتابهات هستي و به خوبي كتابهايي كه مخصوص رنگ آميزي با كتابهاي خوندني را از هم تفكيك ميكني ولي گاهي كه شيطنتت گل ميكنه اصرار داري كه اين كتاب خوندني رنگ آميزي و سعي داري رنگش كني البته در بيشتر مواقع من موفق ميشم كه قانعت كنم كه اين فقط مخصوص خوندن ولي وقتي كتابي را كه نبايد رنگ كني ... رنگ ميكني و ميدوني كه اشتباه كردي مياري نشونم ميدي ميگي مامان ببين قشنگ شده
تا دو ماه پيش فقط دوست داشتي كه واسه خودت چيزي بكشي يا اينكه من برات ماشين بكشم و شما لاستيكش را بكشي يا آدم بكشم و شما چشمهاش را بكشي و در آخر هم خط خطي كني و بگي ماشين كجاست ؟ ولي يه روز ديدم كه عكسهاي كوچولوي كنار دفتر نقاشيت را رنگ ميكني و توضيح هم ميدي كه مامان دستش را رنگ كنم ...لباسش را رنگ كنم ...ببين قشنگش كنم ...اونجا بود كه متوجه شدم الان موقع خريد كتابهاي رنگ آميزي واسه شماست و درست هم حدس زده بودم چون هرچند مرتب رنگ نميكني ولي ميدوني كه بايد چه كار كني و كلي ذوقت را ميكنم...
در مورد وسايل نقاشي ، كشيدن با آبرنگ ...مداد شمعي و مداد رنگي را تجربه كردي ولي استفاده از تراش را هنوز نميدوني يعني تراش تا به حال بهت ندادم چون فكر ميكنم هنوز وقتش نرسيده و باعث دردسر ميشه مثل پاك كن كه ميترسيدم داخل دهنت بكني و بهت نداده بودم تا اينكه چند روز پيش ديدم موقع كشيدن نقاشي رفتي از آشپزخانه دستمال آوردي و ميخواي جايي از نقاشيت را پاك كني اون موقع بود كه فهميدم وقتشه كه با پاك كن هم آشنا بشي وقتي بهت دادم وگفتم با اين پاك كن كلي واست جالب بود ...
گاهي هم چنان غرق در كشيدن هستي كه اصلا هيچ چيزي نمي تونه حواست را پرت كنه نقاش كوچولوي من...
جديدا هم توي نقاشهات دائم داري مامان و بابا و گاهي تالاد (كياراد) را ميكشي ...
البته نقاشي كشيدن شما دردسرهاي خودش هم داره ...نقاشي كشيدن روي ديوار و وسايل خونه كه حسابي مامان را كلافه ميكنه خصوصا وقتايي كه براي تميز كردنش هم دچار مشكل ميشم ...مثل چند روز پيش كه با مداد شمعي در عرض چند دقيقه كوتاه كه مامان داخل آشپزخونه بوده مبل را مثل رنگين كمان رنگ كرده بودي و حسابي داد مامان را در آوردي ...تازه وقتي با هم آشتي كرديم و معذرت خواهي كردي آخرش ميگي مامان خونه قشنگ بشه آخه من چه جوابي به شما بدم با اين ديد هنريت
با بابا كورش تصميم گرفتيم به ديوار كاغذ بچسبونيم و ازت بخوايم كه فقط اونجاها نقاشي كني هر چند كمي چاره ساز بوده ولي گاهي كه از كاغذ ميزني بيرون زياد بدت نمياد و به عمد ديوار هم از خط خطيهات بي نصيب نميمونه....اون گوسفند ها را هم مامان كشيده تا با هم شعر بع بع بلك شيپ را تمرين كنيم...
اينم يه روش ديگه اي از نقاشي...
يه روز هم كه مامان داشت خياطي ميكرد وقتي لاي چسب مامان را ديدي هوس نقاشي كردن زد به سرت منم واسه اينكه سرگرم بشي و من به كارم برسم اجازه دادم روي لاي چسب خياطي مامان اثر هنري بكشي...
يك روز هم با آبرنگ به جاي نقاشي توي دفترت خودت را نقاشي كرده بودي...چشمهاتو ببين ...
پارسال زمستون كه خونه مامان عفت جونم بوديم مامان عفت مهربون با حوصله و عشق كنارت مينشست و واست نقاشي ميكشيد و شما هم كلي كنارش لذت ميبردي و حالا عكسهاي اون روزها به يادگار مونده كه با ديدنشون يه بغض همه وجودم را ميگيره و بي اختيار اشكم سرازير ميشه وقتي عكسها را ميبيني سعي ميكني اسمي از مامان عفت نبري هر موقع هم ميگي اوبه فوري به چشمهاي من نگاه ميكني و ميگي مامان بخند...
خوب ميدونم كه رفتن مامان عفت مهربونم همون طور كه براي من بعد از اين مدت هنوز باورش سخته براي شما نيز گنگ و مبهمه گاهي توي خونه بدون هيچ پيش زمينه اي يكدفعه ميگي مامان اوبه اومده خونه شون...مامان اوبه بياد خونمون...ديروز ميگي مامان اوبه اومده خونه من... اوبه برم پارك ...من اوبه بوسش كنم... ومن فقط پر اشكم...يه روز هم توي نقاشيهات فقط اوبه ميكشيدي و گاهي هم مامان و تالاد...
اينم نقاشيت از اوبه مهربون كه نميدونم در آينده تصوير مهربونش توي يادت ميمونه يا نه ؟؟؟
خاطرات هر چه " شيرين تر " باشند...
بعدها از" تلخي" گلويت را بيشتر مي سوزانند !