کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

سونيك من...

1393/12/22 12:45
نویسنده : مامان رویا
1,186 بازدید
اشتراک گذاری

خيلي وقته كه ميخواستم در مورد روزهاي كه اين مدت با هم گذرونديم واست بنويسم و با اينكه پر از حرف و گفتن هستم براي نوشتن ولي نميدونم چرا كه مجالي براي نوشتن پيدا نميكنم ...و گاهي وقتي زمان ميگذره احساس ميكنم حرفهاي دل من هم در صندوقچه دلم بايگاني شده و بهتر است همان جا براي هميشه بماند تا اينكه نوشته شود و بعدا وقتي پسر قشنگم بزرگ شد با خواندش خاطرش مكدر شود واسه همين دارم سعي ميكنم فقط از خاطرات روزهاي خوبي كه با هم داريم واست بنويسم و فكر داغون و دل غمگين من سعي ميكند كه مادري كند و با وجود غم سنگيني كه هر روز هم تحملش سخت تر ميشود عاشقانه هايي زيبا برايت رقم بزنم تا شايد در آينده اي كه در پيش داري از خوندن اونها غرق در لذت و شادي شوي و اين چيزي جز آرزوي من واسه يگانه پسر نازنينم نيست...محبت

بنابراين در اين پست فقط از گذران روزهاي زمستانيمان برايت مينويسم ...البته در بندر روزهاي زمستاني همانند روزهاي بهاري دلنشين و زيباست و براي همين در بيشتر مواقع در اين مدت حداقل هفته اي دو سه بار با هم و يا سه تايي راهي پارك ميشديم و حسابي بازي ميكردي و لذت ميبردي...محبت

پسر قشنگ من با اينكه كارتن سونيك را كه چندي پيش از تلويزيون پخش ميشد زياد نديده و فقط از روي تبليغات تلويزيوني با اون آشنا شدي ولي علاقه وافري به اين شخصيت پيدا كردي و گاهي خودت سونيك ميشي و در حال نجات دادن اسباب بازيهات و كمك به مامان هستي و ميگي مامان ببين من سونيكم ببين قوي هستم و بعد از كمي بازي دوباره كياراد ميشي ...در اين جور مواقع يك قيافه جدي هم به خودت ميگيري كه من عاشق اون قيافه خوردنيت ميشم سونيك من....بغل

اينم سونيك مامان توي پارك...

سونيك من...     سونيك من...

توي اين مدت كه هوا خوب بود شبهاي زيادي هم به پارك وسايل بادي رفتيم وحسابي بازي ميكردي و لذت ميبردي....بوس

فداي تو...     ...

..

و گاهي هم به شهربازي ميرفتيم كه به خاطر اينكه بازيهاش خيلي تنوع نداره فكر ميكنم ديگه واست تكراري شده...چشمک

عشق من...     جان من...

 

نوشيدني من...

 

خلبان كوچولوي من...     عشق من...

كاش ميدونستم كه پسر متفكر من به چي داره فكر ميكنه ؟؟؟متنظر

به چي فكر ميكني ؟؟

سوار كار كوچولوي مامان....محبت

اسب سوار من...     فداي تو...

گاهي هم به كنار دريا رفتيم و مثل هميشه از آب بازي و دريا سير نميشدي...بوس

فداي تو...     جانم..

بعضي روزها هم با هم دو نفري به پارك نزديك خونه رفتيم و شما مشغول بازي و من غرق در كودكانه هايت ...محبت

فدا فدا...     جانم....

هر پاركي هم كه ميريم شما عاشق وسايل ورزشي هستي و هميشه بايد يك به يك اونها را امتحان كني....تازه به بابا كورش هم ياد ميدي كه چطور بايد باهاش كار كنه و وقتي بابا واست انجام ميده تشويقش ميكني ميگي آفرين بابا ...آفرين تشویق

عشق من...    


تمام تلاش من و بابا كورش در اين كه لحظه هاي شادي را واست به يادگار بگذاريم...

دوست دارم...

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان فهیمه
22 فروردین 94 16:15
سلام عزیزم انشالا که همیشه کیاراد جونم سالم و شاد و خندون باشه البته همراه با مامان گلش
مامان رویا
پاسخ
ممنون فهيمه جان ...همين طور شما...
مامان امیر عطا
26 فروردین 94 1:56
عزیزم...اهمیشه به گردش و پارک کیاراد نازم.. خدا شمارو برای کیاراد جون نگهداره و اون زیر سایه شما از لحظه لحظه زندگیش لذت ببره..
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست خوبم...