کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

سومين نوروز ما با تو(1)

1394/1/19 13:28
نویسنده : مامان رویا
1,079 بازدید
اشتراک گذاری

نماد سال 94

لحظه تحویل سال 1394 هجری شمسی ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی بود.

سال 93 با تمام تلخي و سختيهايي كه داشت تمام شد و سال 94 چه غمگينانه آغاز شد ....ولي انگار سال گذشته يك سال نبود ...روزها و شبهايي داشت كه هر كدام چندين سال براي من گذشت انگار تمامي ندارد ...من نوروزي نميبينم هر چه در فكر و خيال خود جستجو ميكنم نوروزي نيست هر چه هست از ديروز است و گذشته اي كه ديگر برنميگردد چرا هيچ حسي از نو شدن و فردايي بهتر ندارم ...با وجود اينكه ميدانم و ميشنوم كه بهاري ديگر آمده است ولي جز صداي زجه هاي دلم و فرياد هاي بي صدايي كه در گلويم بيرحمانه محكوم به دم برنياوردن ميشوند صدايي نميشنوم ...احساس ميكنم تمام بهاراني كه سهم من از رندگي بود ديگر به اتمام رسيده است ديگر بهاراني نميبينم در يك زمستان ابدي با سوز دردناك تنهايي با كوله بار سنگيني از خاطراتي كه ديگر فقط و فقط رنگ درد دارد و بس سرگردانم... خاطراتي كه هرچند با يادآوري آنها لبخندي بر گوشه لبانم نقش ميبندد ولي  اشكهايم آرام آرام نوازشگر هميشگيش خواهد بود...و خوب ميدانم كه اين درد پاياني ندارد و اين آغاز راهيست كه در آنم ...آغازي درد آور براي من... او ديگر نيست ....اگر هزاران بهار ديگر هم بيايد زمستانم رفتني نيست ...

نوروز 94 هم با تمام بغض و آهي كه در درونم شعله ور بود آغاز شد و با وجود اينكه از قبل ميخواستم واسه دل كوچولوي شما چند تا ماهي كوچولوي قرمز بخرم ولي اينقدر اون روزها از نظر روحي داغون و خراب بودم كه از فكر خريد ماهي هم منصرف شدم و نه تنها توي دل و فكر ما نشوني از بهار نبود بلكه توي خونه هم سايه سنگين درد و غم خودش را نشون ميداد...هرچند چند ساعتي قبل از سال تحويل دوست و همسايه مهربونمون اين سبزه را واسمون آورد و گفت كه ماهي هم واسه شما خريده بود ولي ماهي هاي كوچولو خيلي زود مرده بودند واز اين بابت خيلي ناراحت بود ...ولي من نتونستم كه باهاشون صحبت كنم و فقط اشك ريختم و شما با اون دستهاي كوچولوت فقط اشكهاي مامان را پاك ميكردي و ميگفتي مامان خوشحال باش...و شب هم خيلي زود خوابيديم ... دوست داشتم كه بخوابم كه شايد توي خواب ديگه خبري از اين همه درد و غصه نباشه تحمل اين ساعات و لحظه ها خيلي خيلي برام سخت بود ...چه ساده لوحانه خود فريبي ميكردم ...خيلي زود صبح شد و فردايي ديگر و من با بغضي در گلو با چشماني كه سايه اي از اشك منتظر فرو ريختن بود... باز هم اسير ديروز و ديروزهاي دورم و روزي روشن نميبينم...انگار زمانم متوقف شده و من اسير روز دردم و فردايي نمي آيد....

امسال بهار بي تو آغاز نشد...

...

از اول قرار بود كه بابا كورش مثل هر سال چند روزي از هفته اول تعطيلات را سركار باشند و هفته دوم به اصفهان بريم ...ولي هفته اول را هم به خاطر حال و احوال من كه با وجود اينكه سعي ميكردم كه به خاطر شما نشون بدم كه خوشحالم ولي بدون دليل فقط اشكم سرازير بود و خيلي موفق نبودم و فكر ميكنم واسه همين هم بابا كورش  هيچ يك از روزها را سر كار نرفت ....از بودن در خونه و حال و هواي خسته و غمگينش هم بيزار بودم ...واسه همين در بيشتر روزها بيرون بوديم البته بدون هدف فقط براي فرار از اين هواي غمگين نوروزي كه همه فضاي دلم را پر كرده بود و البته به خاطر شما كه لذت ببري و كمتر درگير دلتنگيهاي من شوي....محبت

تخم مرغ رنگي...     ...

پسر با احساس من و لذت از نم نم بارن بهاري كه در حال بارش بود....

لذت از قطره هاي باران..

كياراد من در حال قايق سواري البته اولش زياد تمايل نداشتي ولي بعد از سوار شدن كلي كيف كردي و دوست داشتي...بوس

قايق سوار من...     فداي تو...

مثلا دلفينه...چشمک

جانم...

يك روز هم با خودمون توپ برديم و با بابا حسابي بازي كردي و من غرق در گذشته هاي دور كودكيم نظاره گر شما بودم...غمگین

فوتباليست من...     جانم...

فداي تو قشنگ من...

فداي تو...

گفته بودم عاشق وسايل ورزشي داخل پارك هستي...بغل

جانم...     فداي تو...

بعد از يك هفته بايد راهي اصفهان ميشديم ولي انگار پاي رفتنم لنگ ميزند ...هيچ شوقي براي رفتن ندارم ولي خوب ميدانم كه بايد رفت اين دل دردمند و غمگينم در گرو عشق عزيزانيست كه با من همدردند و عشقشان چنان با دلم گره خورده كه به خاطرشان تا انتهاي هستي با پاي پياده و لنگان خواهم رفت و تحمل ميكنم زخمي كه بر سينه دارم و دم برنمي آورم چون عاشقانه دوستشان دارم و همه دنياي من هستند و جز وجود تك تك شان در اين دنياي وانفسا كسي و چيزي نميبينم... و آرزوي من فقط و فقط ديدن لبخندي بر لبهاي خاموش و پر دردشان است...

....

تو اينجايي كنار من ...

تو را هر روز ميبينم ...تورا هر شب ميبوسم...

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان فهیمه
22 فروردین 94 16:19
انشالا امسال واستون پر از اتفاقای خوب و تازه باشه که غرق در شادیشون بشین رویا جون میدونم خیلی سخته ولی کاش میشد تو این سال جدید دلتو یه کم میتکوندی و با روحیه ای تاااازه سال و شروع میکردی.
مامان رویا
پاسخ
مرسي عزيزم...امان از داغ بر دل نشسته...
مامان و بابایی دخمل بلا
22 فروردین 94 17:39
سلام مامانی گل و مهربون و دوست داشتنی کیاراد عزیزم سال نو رو بهتون تبریک میگم عزیز دلم ... سال قبل میدونم که خیلی سال خوبی برات نبود و واقعا غم انگیز و تلخ گذشت واست دوست خوب من , اما تو انسانهای زیادی رو توی زندگیت داری که به عشق و شور زندگی تو محتاجند ... پس به خاطر خودت و اونها قوی باش و به خوبیها فکر کن ... به خاطرات خوب گذشته و امید به فرداهای خوب و روشن داشته باش ... سال خوبی رو براتوون از صمیم دلم براتون آرزو دارم با بهترین آرزوها ...
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست من...منم آرزوي بهترينها را واسه شما دوست خوبم دارم...
مامان امیر عطا
26 فروردین 94 1:51
عزیزم من واقعا متاسفم... درد بزرگیست... برای دلتون فقط و فقط خواهان آرامشم.... امیدوارم امسال براتون خوب باشه و پر از خوبی.
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من همين طور واسه شما...
مامان
26 فروردین 94 19:32
ای جان ،گل پسر خوشتیپو
فاطمه
3 اردیبهشت 94 19:30
تولدت مبارک کیاراد عزیزم ایشالا همیشه زنده باشی گلم
مامان رویا
پاسخ
مرسي دوست خوبم ...
فاطمه
3 اردیبهشت 94 19:31
منم کنار این دلفینه عکس گرفتم
مامان رویا
پاسخ
چه جالب....