خرابكاري...
يك روز كه با خاله رفعت جون و عمو حميد و نگاري جون به خريد رفته بوديم نگار چند تايي گيره سر واسه خودش و شيدا و صبا خريد ....البته وقتي اومديم خونه خاله رعنا جون گفت كه خاله راحله هم قبلا از اينا واستون خريده ...نگار هم تصميم گرفت به خاله راحله جون نگه كه اونم خريده تا خاله دپرس نشه ...
چند روز بعد من و شما به همرا خاله راحله دوباره رفتيم بيرون ...داخل فروشگاه خاله راحله به من ميگه اين گيره هاي سر را نگاه كن چون قشنگ بودند من واسه بچه ها خريدم منم چون قرار بود چيزي نگم كه نگار هم خريده فقط گفتم خيلي قشنگ همون موقع شما كه توي بغل من بوديد يكدفعه ميگي : خاله راحله نگاري جوني هم از اينا خريده ... و اون موقع قيافه من كه شما اينقدر دقتت زياد و خلاصه اين كه موضوع لو رفت و خاله راحله گفت كه اشكالي نداره و كلي از دست شما وروجك خنديديم...
دوست دارم...