آتش نشان كوچولوي من و كلاه ايمني...
پسر قشنگ من اين روزها علاقه بسيار زيادي به آتش نشان بودن و نجات دادن پيدا كرده ...و از اونجايي كه كتاب لئون آتش نشان را هم خيلي دوست داري در روز زياد براي مامان آتش نشان ميشي و بازي ميكنيم...ماشين آتش نشاني هم كه خاله رفعت جون قبلا واست خريده بود خونه مامان عفت جون بود ووقتي اصفهان بوديم حسابي باهاش سرگرم بودي و از وسايل دايي يك تكه شيلنگ هم برداشت بودي و بازي ميكردي...
يك روز خاله رعنا جون گفت كياراد دوست داري يه كلاه آتش نشاني هم بهت بدم و شما با اشتياق به دنبال خاله رعنا جون تا خاله اين كلاه ايمني را واست پيدا كرد با ديدنش اول يه كم ذوق كردي ولي بعد از چند دقيقه اي ميگي: خاله رعنا اين كه كلاه آتش نشاني نيست !!! اين كلاه ساختمان !!! كلاه آتش نشاني قرمز !!! كلاه زرد كلاه ساختمان .... و اون موقع قيافه من و خاله رعنا واقعا ديدني بود
و بعد از كلي بوسيدن و لهت كردن به خاطر اين دقتت ...گفتيم اشكالي نداره حالا با اين بازي كن مثلا كلاه آتش نشاني....
البته خاله رعنا جون بعدا با جستجو داخل اينترنت خواست كه واست لباس و وسايل آتش نشاني سفارش بده و پيدا هم كرد ولي به دليل اين كه عكسش گوياي كيفتش نبود و با تماس تلفني هم متوجه شديم كه كپسول آتش نشانيش كه شما علاقه بيش از حدي بهش داري خيلي كوچولو ميباشد و شايد در حد يك آبپاش ساده باشه بنابراين من خاله رعنا جون را از دادن سفارش منصرف كردم
به قدري به كپسول آتش نشاني علاقه داري كه هر جا داخل پاساژ يا مغازه اي ميبيني حتما بايد بريم كنارش و شما يك نگاهي بهش بكني...كپسول آتش نشاني داخل خونه را هم هر موقع از كنارش رد ميشي نگاش ميكني و ميگي مامان من خيلي كپسول آتش نشاني دوست دارم...
دوست دارم....