چراغ قوه...
اين روزها خريد هر وسيله و بازي واسه شما يه قصه داره كه اينقدر ديدن شور و هيجان شما واسه من لذت بخشه كه هر چند شايد موضوعات بي اهميتي باشه ولي من دوست دارم كه گوشه اي از اين خاطرات را ثبت كنم تا مبادا كه يادم بره چه لحظه هاي شيريني را با شما تجربه ميكنم....
چند وقتي بود كه علاقه زيادي به چراغ قوه پيدا كرده بودي واسه همين با بابا كورش تصميم گرفتيم كه واست بخريم ...موقع خريد كلي هيجان داشتي و خودت نظر ميدادي كه كدوم را واست بخريم و بالاخره يكي را انتخاب كردي ...البته بگم موقع خريد چيزي اصرار نميكني و اگه واست توضيح بديم كه اين مناسب نيست خيلي راحت قبول ميكني و هيچ وقت واسه خريد مثل خيلي از بچه هاي كوچولوي اين سن ، قشقرق به پا نميكني البته شايد به خاطر اين باشه كه من و بابا كورش هميشه واسه خريد كردن نظر شما را هم جويا ميشيم...
توي مسير برگشت به خونه چون شب بود حسابي با چراغ قوه ات بازي كردي و لذت بردي و چون برد خوبي هم داره نورش را روي ديوارها و درختان اطراف خيابون مي انداختي و كلي ميخنديدي...و من غرق در شادي شما
به محض رسيدن توي خونه هم كار شما شروع شد ، البته بايد بگم كار بابا كورش شرع شد زير تخت ، زير كابينتها و زير تمام جاهايي كه قبلا نميتونستي ببيني را همه را بازديد كردي و گاها اگه اسباب بازي كوچولويي اون زير بود از بابا كورش ميخواستي كه كمكت بكنه و واست بيرونش بياره...و چنان هيجاني داشتي كه به نظر ميرسيد به دنبال گنج هستي ...
کیاراد من تا این لحظه ، 3 سال و 1 ماه و 6 روز سن دارد.
دوستت دارم...