پسر دريايي من...
جمعه پيش طبق قراري كه داشتيم بعداز ظهر رفتيم دريا ...كاردستي قايقي را هم كه درست كرده بوديم با خودمون برديم تا شما كمي باهاش بازي كني و كلمات و مكالمات كوتاه توي اين زمينه را هم ياد بگيري ...
اول كمي با قايقت بازي كردي
بعد كه از قايقت خسته شدي كمي هم با كاميون و لودر كوچولوت كه با خودت آورده بودي بازي كردي...
بعد از بازي با وسايلت رفتي سراغ دريا و آب و بدو بدو كردن داخل آب و بازي با موج و فرار از موج و كلي شادي وخنده...
چون مردم ما خيلي با فرهنگ هستند و همه بطريهاي آبي كه ميخورند را روانه دريا ميكنند كلي بطري خالي را آب دريا با خودش اين طرف و اون طرف ميكرد و شما هم كه عاشق پر و خالي كردن بطري شروع كردي به انجام آزمايشات هرچند اولش گفتم كه دست نزني ولي ديدم فايده اي نداره اجازه دادم تا يه كم بازي كني و خلاصه شما هم اكتشافات و آزمايشاتي را با اين چند تا بطري و ماسه ها و آب انجام دادي...
بعد از اينكه از بازي با بطريها هم خسته شدي دوباره به دريا زدي و چون لباسهات ديگه حسابي خيس بود ويه كم مانع بدو بدو كردنت ميشد لباسهات را از تنت در آوردم و حسابي بازي كردي...
اينم بازي اختراعي خودت كه مينشتي داخل آب و منتظر كه موج از پشت سر بياد و بهت بخوره و كلي بخندي
خلاصه مدتي كه كنار دريا بوديم من و بابا كورش توي ساحل نشسته بوديم و فقط نظاره گر شما بوديم و از ديدن اين همه شادي و لذتي كه از بازي كردن ميبردي كلي كيف كرديم و لذت برديم....
دوست دارم...