کیارادکیاراد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

رقص آب و...

1394/6/27 4:37
نویسنده : مامان رویا
2,671 بازدید
اشتراک گذاری

عمه نسرین گفته بود که توی باغ غدیر رقص آب گذاشتند و بچه ها میتونند برند و حسابی بازی کنند ...منم گفته بودم حتما وقتی اصفهان اومدیم میریم چونکه کیاراد حتما خوشش میاد و استقبال میکنه واسه همین یک روز بعد ازظهر به همراه عمه نسرین ، مادرجون و پریسا و پارسا رفتیم ولی برخلاف انتظار من شما اصلا استقبال نکردی و اصلا حاضر نشدی که بری و مثل بچه ها بازی کنی و فقط پریسا بازی کرد و لذت برد و شما فقط کمی بچه ها را نگاه کردی و من این شکلی به خاطر پیش بینی های اشتباهم در مورد شما...دلشکسته

 

    

خلاصه بعد از اینکه کمی نگاه کردی رفتی داخل یک حوض خالی و با لوله آب مشغول شدی...تعجب اینم پسر عاشق آب من که اون روز از آب خوشش نیومد...سکوت

...

یک روز از روزهایی هم که اصفهان بودیم با باباجون ، مادرجون و عمه پروین و پارسا به روستای بابا کورش و باغ بابا جون رفتیم و به شما که عاشق طبیعت و بازی هستی فکر میکنم خیلی خوش گذشت...محبتچون منم اجازه دادم که با رعایت احتیاط لازم هر طور که دلت میخواد بازی کنی و حسابی خودت را کثیف کردی...قوی

اینم شروع بازیهای شما با ماهیگیری خیالی....

 

..

 در بعضی موارد هم پارسا با شما همراهی میکرد ...البته پارسا زیاد از اینگونه بازیهای شما خوشش نمیاد و بیشتر ترجیح میداد که بشینه ...سکوت

...     ...

...

اینم عکسهایی که نشون میده از هیچ کثیف کاری دریغ نمیکردی پسر شیطون بلای من...

...

...

 

...

...

 

..

داخل باغ هم یک نفر یک الاغ را به درخت بسته بود و رفته بود و شما خیلی مودبانه رفتی و بهش سلام کردی و گاهی دانکی و گاهی گلاغ صداش میکردی خندهو از بابا کورش خواستی که سوارش بشی....

...

     ...

اینم آتش بازی...

 

...

بازی همیشگی و مورد علاقه شما  بطری و آب..چشمک

 

...

کیاراد و نوازش گوسفندان ...

...

..

وقتی چشمت به آقای باغبان افتاد خیلی مودبانه رفتی سلام کردی و شروع به صحبت باهاش کردی...محبت

و اینم شاهکار شما توی اون روز جشنبالا رفتن از درختی که اصلا جای پا هم نداشته و من و بابا کورش با اینکه در تمام لحظات مراقب شما بودیم و کمی هم نگران که اینقدر بی پروا دست به کارهای خطرناک میزنی ولی در ته دلمون به خاطر این شجاعت شما کیف کرده بودیم...راضی و من این را کاملا در نگاه بابا کورش میخوندم...محبت

..

این عکس به خوبی نشون میده که چقدر بالا رفتی...راضی

...

اون روز خیلی بهت خوش گذشت و بازی کردی و وقتی داخل ماشین نشستیم فوری خوابت برد پسر شیطون بلای مامان ....محبت

دوست دارم...

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مامان فهیمه
10 مهر 94 2:09
سلام رویاجون خوبین.عزیزم چه روز خوبی و کیاراد جونم تجربه کرده با طبیعت و حیوانات و آب و درختو آفرین به تو پسر شجاع چجوری خاله این درخت و بالا رفتی ؟ماشالا و اما باغ غدیر.... ما زمانیکه علی نه ماهه بود رفتیم اصفهان و این باغ غدیر هم رفتیم اون موقع هم همین رقص آب بود منم خیلی خوشم اومد یعنی خیلی دوست داشتم علی میتونست راه بره تا ببینم عکس العملش چیه ولی خب اون موقع کوچولو بود.الانم همش تو ذهنمه که اگه دوباره اصفهان رفتیم حتما برم اینجا و عکس العمل علی رو ببینم.البته اگه مثل شما نشم
مامان رویا
پاسخ
چه جالب من فکر میکردم تازه گذاشتند آخه خیلی وقت بود باغ غدیر نرفته بودیم شاید اگه علی کوچولو بره خوشش بیاد
مامان فهیمه
10 مهر 94 2:22
واااای رویا جون من یه معذرت خواهی باید از شما بکنمپیام تبریک تولد علی رو از طرف شما دیدم و جواب دادم بعد یهو به جای تایید دستم رفت روی حذف و پیامتون حذف شد شرمندهمرسی از اینکه سر زدید به من و علی و بهمون تبریک گفتین یه دنیا ممنون
مامان رویا
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم ایرادی نداره...
مامان مهراد
11 مهر 94 9:37
بچه ها گاهی اوقات غیر قابل پیش بینی اند و درست همون لحظه ای که فکر میکنی الانه که خوشحال شه ولی میبینی اصلا استقبال نمی کنن. آفرین به کیاراد . واقعا شجاعتش ستودنیه.
مامان رویا
پاسخ
دقیقا
مامان امیر عطا
20 مهر 94 17:17
عزیزم همیشه به گردشو تفریح کنار خونواده روزهاتون پر از شادی و لحظه های خوب.
مامان رویا
پاسخ
مرسی دوست خوبم...