تولد سه سالگي ...
سوم ارديبهشت امسال هم به مانند سه سال گذشته قرار بود همه روزمان به شما و شادي شما اختصاص داشته باشه ...مثل هر سال قرار بود بعداز ظهر به آتليه بريم و عكسهاي سه سالگي شما را به يادگار ثبت كنيم و از قبل هم از آتليه لحظه ها وقت گرفته بوديم ولي شما تقريبا از يك هفته قبل كمي سرماخوردگي و تب و... داشتي و من نگران بودم كه تا پنجشنبه بهتر نشي ولي خب تا روز تولدت خوب شدي و چون از قبلش واست گفته بودم كه روز تولدت است كلي خوشحال بودي ولي متاسفانه دقيقا باباكورش توي روز تولد شما حالش بد شد و دچار تب و لرز و...شد كه مجبور شديم قرار آتليه را كنسل كنيم و اون روز را توي خونه بمونيم و شما هم با اينكه خيلي منتظر كيك تولد و شمع و فشفشه بودي با ديدن حال بابايي قبول كردي كه يه روز ديگه بريم بيرون پسر خوب من...
من هم تقريبا حال خوبي نداشتم ولي يكدفعه تصميم گرفتم يه كيك ساده درست كنم و با يك فشفشه اي كه توي خونه داشتيم كمي شما را شاد كنيم و چون بادكنك و شمع و حال مساعدي هم نداشتيم به همين كيك ساده و فشفشه بسنده كرديم....(عكسهاي بالايي)
به جاي سوم ارديبهشت ...با دو روز تاخير پنجم آماده رفتن به آتليه شديم...و با كمي انتظار نوبت شما رسيد و با وجود اينكه سعي كردي كه همكاري بكني ولي شيطنت و بازيگوشي و كنجكاويت باعث شد كه عكسات به جذابي عكسهاي دوسالگيت نباشه به قدري بازيگوشي كردي كه عكس پرسنلي هم كه قرار بود از شما بگيريم واسه دفترچه بيمه اصلا خوب نشد و چون ديگه به نظر خسته شده بودي تصميم گرفتيم يه روز ديگه اين عكس را ازت بگيريم...
پسر كوچولوي سه ساله مامان منتظر واسه گرفتن عكس..
خلاصه بعد از عكاسي رفتيم و يه كيك كوچولو و چند تايي بادكنك و شمع واست خريديم و به خونه برگشتيم...مثل سالهاي قبل به خاطر اينكه كيكهايي كه بود تنوع نداشتند مجبور به انتخاب اين كيك كه به به شكل كتي بود شديم و شما مثل پارسال تحمل نداشتي و ناخنك ميزدي و اول از همه گلي كه با توت فرنگي به سر كتي بود را خوردي و بعد با انگشت كوچولو ميخوردي و من اجازه دادم تا حسابي لذت ببري...
بعدش نوبت به فوت كردن شمع سه سالگيت رسيد كه چون خودت اونو روي كيك گذاشتي برعكس بود و من و بابايي حواسمون نبود...البته اشكالي هم نداره به طرف شما درست بوده...
بعد نوبت به روشن كردن سه تا فشفشه روي كيك بود كه خيلي دوست داشتي و ذوق كردي...
برش كيك توسط پسر كوچولوي سه ساله من...
نوش جانت پسر خوشمزه من...
واسه هديه تولدت از قبل قرار بود كه تبلت واست بخريم ولي با توجه به نيازت تبلتت را چند ماه قبل واست خريديم و حالا به يك هديه كوچولو كه ميدونستم خيلي دوستش داري بسنده كرديم ... راستي اين باب اسفنجي بزرگ را هم كه مهمان تولدت بود خاله راحله جون به خاطر هديه تولدت وقتي اصفهان بوديم بهت داده بود...
اينم پسر من كه ذوق ديدن هديه اش را داره...فداي ذوق كردنت بشم پسر قشنگ من...
يك تير و كمان كه برخلاف ظاهر فريبنده اش كيفيتش به اندازه زيبايي ظاهرش نبود ولي خب واسه سن شما مناسب بود و حسابي بازي كردي و دوستش داشتي...و همين واسه من و بابا كافيه...اين كه شما را غرق در لذت ببينيم...
حالت لبهات توي عكس زير نشان دهنده هيجان شماست كه داشتي ذوق ميكردي...
كياراد كمانگير من....
در آخر هم يكدفعه يادم به نخ شادي كه واست خريده بودم و فراموشش كردم افتاد و اين هم هيجان شما با ديدن نخ شادي...
كياراد و نخ شادي...
هر چي آرزوي خوبه مال تو...
93/2/5