روزهاي زيباي ما با تو.....
پسر خوشگل مامان هر روزي كه ميگذره شيرين تر و خوردني تر ميشی و كارهايي ميكني كه پيش خودم فكر ميكنم كه من چقدر خوشبختم كه ميتونم اين روزها و اين لحظه هاي زيباي با تو بودن را ببينم و از كنار تو بودن لذتی وصف ناشدنی را تجربه کنم ....
همیشه عاشق دنیای زیبای کودکان بودم وبه همه کارهایی که بچه ها انجام میدادند دقت میکردم و حالا این روزها به برکت حضور قشنگترین اتفاق زندگیم وارد این دنیای رویایی و خیال انگیز شدم و قدم به قدم به همراه گامهای زیبا و کوچولوی تو در این دنیا لحظه های بیاد ماندنی را در خاطرم ثبت میکنم که با گذشت هر لحظه از آن در حسرت لحظه های از دست رفته و به امید روزهای شیرین آینده گامهایم را استوارتر برمیدارم...
اين روزها بيشتر از قبل بزرگ شدنت را حس ميكنم بيشتر حرفهاي ما را متوجه ميشي ...براي انجام خيلي از كارهات و خصوصا شيطنت هات فكر ميكني...به كارها و رفتار ما بيشتر دقت ميكني و هر كاري را فقط كافي يك مرتبه ببيني دفعه بعد به خوبي تكرار ميكني از حرف زدنت و شيرين زبونيهات هم كه نگو....
وقتي ميخواي گوش كني ببيني صداي چي مياد ، يا اينكه فكر كني اين طوري فكر ميكني....اينجا داري به صداي پرنده ها گوش ميكني جيگمل مامان....
ببين ميگم كارهاي ما را تكرار ميكني اينقدر قشنگ واكس ميزني كه به نظر ميرسه يك عمري واكسي بودي گوگولم....
از شيطنت هات و بازيگوشيهات چي بگم كه خودش يه دنياست كلي به خاطر كارهات ميخندم مثلا اين يه نمونه اش كه دمپايي هات را پاي اين پاتريك بيچاره كردي كه به نظر ميرسه خيلي هم راضي نيست و يه كم عصباني
با اسباب بازيهات خيلي خوب ارتباط برقرار ميكني و بعضي مواقع كارهايي ميكني و منم همراهيت ميكنم كه مطمئن ميشيم توي دنياي كودكانت غرق شدم واز اين حس كلي با هم لذت ميبريم...
مثلا جديدا در بيشتر مواقع موقع غذا خوردن بايد به اسباب بازيهات هم غذا بديم....از مي مي خوردن كه نگو فكر كنم همه اسباب بازيهات از ببعي و ببري گرفته تا ماشين هات همه مي مي خوردند
يا مثلا موقع خواب بعد از خوندن كتاب كه خيلي دوست داري و وقتي ميگم كياراد ديگه بايد بخوابيم اول ميگي تتاب و بعد هم اتو يعني پتو ...وبعد هم يكي يكي هرچي دم دستت باشه اونها را هم ميخوابوني كنارمون....بعد از ظهرها هم در بيشتر مواقع توي اتاق خودت ميخوابي و حسابي با اتاقت انس گرفتي و من از اين بابت خوشحالم چون چند ماهي ديگه شبها هم بايد ديگه اتاق خودت بخوابي گلم....
يكي ديگه از كارهاي بامزه ات اينه كه سوار اسب داخل كتاب ميشي و ميشيني روي كتاب و ميگي مامان اسب....
اين عروسكهايي كه ميبيني همه منتظر خوردن غذا هستند فداي دهن پر از غذات بشم.....
اين ببعي و پاندا و كرگدن هم خودت خوابوندي.....
در حال كشيدن پتو روي اين خرس قهوه اي هستي پسر مهربون من.....توي عكس كناري هم چشمات را بستي مثلا كه خوابيدي....فداي تو...
يكي ديگه از كارهاي بامزه اي كه انجام ميدي و كلي صبح ها بابتش لهت ميكنم و ميخندي اينه كه وقتي بيدار ميشي و ميخوام رو تختي را مرتب كنم فوري ميري ميخواب زير پتو و ميگي لا لا و اينقدر اين بازي را دوست داري كه با چشمهاي قشنگت هم ذوق ميكني ...آخه ماماني هم هيجان بازي را زياد ميكنه اون وقته كه عاشق چشمات ميشم و با هم يه روز خوب پر از شيطنت و بازي را شروع ميكنيم.....
البته بايد اعتراف كنم كه يه موقع هايي هم با كارهات يا بهتره بگم با تكرار شيطنت هات ماماني را حسابي كلافه ميكني مثلا چشم مامان را دور ببيني توي اتاق خوابي و حسابي داري خوش ميگذروني....
يا توي آشپزخونه و سينك ظرفشويي و آب بازي كه چون زياد تكرار ميشه مامان حسابي كلافه ميشه...
راستي گل پسرم ديگه تفكيك كردن رنگها را هم ياد گرفتي و به خوبي اونها را از هم تشخيص ميدي و به رنگ قرمز هم ميگي ميمز....
گاهي هم از روي عمد اشتباه ميگذاري و به من نگاه ميكني و ميگي نه نه نه ميخندي....
خلاصه اين كه پسرم روزهاي باتو روزهاي زيبا و دلپذير و تجربه شيرين وصف ناشدني است كه هرچند گاهي .... ، ولي لحظه اي ديدن خنده تو و برق زيباي چشمانت تمام خستگي گاه به گاه مرا به دست فراموشي ميسپارد و از بودن در دنياي كودكانه ات سراسر شور و هيجانم و خدايم را شاكر به خاطر وجود چون توي نازنين در دنياي عاشقانه ما....
هر چي آرزوي خوبه مال تو...