بازم آب بازي....
وجود دوست داشتني و شيرين تو در كنار ما خصوصا توي اين روزها كه دلم از تمام بي عدالتيهاي دنيا گرفته باعث ميشه كه گاهي فارغ از همه دنيا در كنار تو باشم و همه حواس و ذهن منو به خودت و دنياي قشنگت مشغول ميكني ...وقتي به خودم ميام ميبينم چقدر دنياي كودكي دور از اين همه ناملايمات و فاصله اي نيست تا غرق شدن در دنياي روزگار بي عدالت و دلم ميگيره وآرزو ميكنم اي كاش دنياي كودكي ابدي بود ولي اين يك آرزويي بيش نيست و خواسته يا ناخواسته بايد از دنياي كودكي دست كشيد و خود را به روزگار سپرد...
ديروز وقتي توي آشپزخونه مشغول بودم رفتي صندليت را از اتاقت آوردي و گذاشتي زير پات و مشغول شيطنت شدي اولش دستت به شير آب نميرسيده ويه كم دستت را مايع ظرفشويي زدي و به من ميگي مامان ببين دستم كثيفه ...آخي يعني اينكه من دلم بسوزه و آب و باز كنم اينقدر خوشگل ميگفتي كه دلم نيومد نقشه ات را خراب كنم
نشون دادن دستهاي كثيفت به مامان...آخي...
منم واست پيش بند بستم كه لباست خيس نشه و اجازه دادم كه حسابي بازي كني...
خلاصه حسابي به قول خودت كمك كردي و ظرف شستي ....
و با هر چيزي كه دم دستت بود آب خوردي.....
و صد البته دلبري كردي....
از پاهاي كوفولوت پيدا بود كه حسابي خسته شده بودي ولي دل از آب بازي نميكندي ماهي من...
بعد از كمي بازي بالاخره با چند ترفند مامان رويا دل از آب كندي ولي حسابي بهت خوش گذشت.
هميشه بخندي گل قشنگم....