کیاراد و دریا
مدتهاست که بابایی درگیر تعمیرات اساسی پالایشگاه یا همون اوورهال هستند و جمعه ها هم باید بره سرکار و من و کیاراد دیگه از تنهایی حسابی خسته شدیم خصوصا این ماه که فصل امتحانات بابایی هم بود و وقتی به خونه میومد تازه باید درس میخوند ولی بالاخره امتحانات این ترم هم تموم شد ، جمعه ظهر بابایی کلی مارا خوشحال کرد و ظهر به خونه اومد و بعد از خوردن ناهار سه تایی رفتیم کنار دریا ، این اولین باری بود که پسرم از وقتی که دیگه همه چیز را متوجه میشه به کنار دریا رفته بودیم چون این مدت هم بابایی درگیر کار بود هم هر موقع هم میرفتیم شب بود و برای پسرم جذابیتی نداشت ولی این دفعه خیلی خوش گذشت و دائم نگاهش به اطراف بود وسعی میکرد چیزی را...