کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

اولين عكس پرسنلي...

يك هفته اي قبل از تولد سه سالگي دفترچه بيمه شما احتياج به تمديد داشت و اين بار لازم بود كه حتما عكس دار شود ، من و بابا كورش هم تصميم گرفتيم روزي كه واسه گرفتن عكسهاي آتليه سه سالگيت به آتليه ميرويم يك عكس پرسنلي هم بگيريم ولي از اونجايي كه اون روز زياد همكاري نكردي با وجود اينكه چند عكسي هم واسه اين منظور گرفته شد ولي هيچ كدام خيلي رضايت بخش نبود واسه همين تصميم گرفتيم يك روز ديگه را به اين كار اختصاص دهيم بنابراين چند روز بعد به عكاسي رفتيم و با گرفتن چندين عكس بالاخره تصميم گرفتيم كه يكي را چاپ كنيم و خيلي در اين مورد سخت نگيريم چون با وجود اينكه ميخواستي همكاري بكني ولي بازيگوشيهات اجازه نميداد كه يك عكس خوب گرفته بشه و يه كم هم خسته ش...
21 ارديبهشت 1394

كياراد و اتوبوس

از اون موقعي كه خيلي كوچولوتر بودي و تازه داشتي با محيط بيرون آشنا ميشدي از بين وسايل نقليه اتوبوس بيشتر از همه واست جالب بود و هميشه وقتي بيرون ميرفتيم چشمت دنبال ديدن اتوبوس ها بود و حتي صداي اتوبوس را هم خيلي قشنگ تقليد ميكردي ....و اين علاقه شما وقتي كه شعر... the wheels on the bus  را شنيدي دو چندان شد و چون تا به حال سوار اتوبوس نشده بودي هميشه اصرار داشتي كه سوار بشي ...واسه همين مدتها بود كه تصميم گرفته بودم كه دو تايي با سرويسهاي شهركمون كه اتوبوس هاي ولو هستند يك روز بريم شهر ولي از اونجايي كه هوا گرمه و شما هم كمي شيطون و مامان هم كمي تنبل خيلي وقت بود كه اين كار را نكرده بوديم... تا اينكه قبل از عيد يك روز كه قرار بود ...
8 ارديبهشت 1394

تولد سه سالگي ...

     سوم ارديبهشت امسال هم به مانند سه سال گذشته قرار بود همه روزمان به شما و شادي شما اختصاص داشته باشه ... مثل هر سال قرار بود بعداز ظهر به آتليه بريم و عكسهاي سه سالگي شما را به يادگار ثبت كنيم و از قبل هم از آتليه لحظه ها وقت گرفته بوديم ولي شما تقريبا از يك هفته قبل كمي سرماخوردگي و تب و... داشتي و من نگران بودم كه تا پنجشنبه بهتر نشي ولي خب تا روز تولدت خوب شدي و چون از قبلش واست گفته بودم كه روز تولدت است كلي خوشحال بودي ولي متاسفانه دقيقا باباكورش توي روز تولد شما حالش بد شد و دچار تب و لرز و...شد كه مجبور شديم قرار آتليه را كنسل كنيم و اون روز را توي خونه بمونيم و شما هم با اينكه خيلي منتظر كيك تولد و...
5 ارديبهشت 1394

بهانه بهانه هاي من...

سه سال گذشت از زماني كه شما كوچولوي نازنين وارد دنياي ما شدي ...انگار همين ديروز بود كه كه با يك دنيا اميد و آرزوهاي قشنگ بيصبرانه منتظر به دنيا آمدنت بودم ...نه ماه تمام در وجودم رشد كردي و لحظه لحظه من را به اوج بودنم نزديكتر كردي...با تولد شيرين تو من هم از نو متولد شدم ، وارد مرحله جديدي از زندگيم شدم با آمدنت مادري متولد شد ...مادري كه تمام پشتوانه و اميدش ، تكيه گاه محكمي بود كه در كنارش داشت ... وقتي كه تو آمدي درست زماني بود كه ما با يك بحران نفس گير در خانواده درگير بوديم بيماري ناگهاني مامان عفت مهربون همه ما را پژمرده و بيرمق كرده بود ...و با گذشتن از روزهاي سخت بيماري مامان عفت جون و بدست آوردن بهبودي نسبي ..همه ما منتظر به د...
3 ارديبهشت 1394

سومين نوروز ما با تو(2)

هفته دوم نوروز راهي اصفهان شديم و من با دلي پر از درد و افسوس و اي كاش هاي محال چشمم به مسير ولي فكرم و خيالم در گذشته اي بود كه ديگر هيچ رفتني به آن ممكن نيست و آرام آرام اشك ريختم و در دل براي تمام احساسهايي كه روزي به نام عقل و منطق زير پا گذاشتم تا مبادا كسي دلگير شود گريه كردم و افسوس خوردم كه چقدر دير فهميدم كه هيچ كس به غير از افرادي كه دلت براي آنها ميتپد ارزش اين را ندارد كه لحظه اي از وقتي را كه ميتواني با عزيزانت باشي صرف گذراندن با آنها بكني كه مبادا قانوني و رسمي زيرپا گذاشته شود ...و حالا اين منم با يك دنيا حسرت در دل كه به تمام افكار دوستانه و منطقي گذشته خود لعنت ميگويم و عزمم را جزم كرده ام كه ديگر فقط و فقط به نداي دروني دل...
19 فروردين 1394

سومين نوروز ما با تو(1)

لحظه تحویل سال 1394 هجری شمسی ساعت 2 و 15 دقیقه و 10 ثانیه روز شنبه 1 فروردین 1394 هجری شمسی بود. سال 93 با تمام تلخي و سختيهايي كه داشت تمام شد و سال 94 چه غمگينانه آغاز شد ....ولي انگار سال گذشته يك سال نبود ...روزها و شبهايي داشت كه هر كدام چندين سال براي من گذشت انگار تمامي ندارد ...من نوروزي نميبينم هر چه در فكر و خيال خود جستجو ميكنم نوروزي نيست هر چه هست از ديروز است و گذشته اي كه ديگر برنميگردد چرا هيچ حسي از نو شدن و فردايي بهتر ندارم ...با وجود اينكه ميدانم و ميشنوم كه بهاري ديگر آمده است ولي جز صداي زجه هاي دلم و فرياد هاي بي صدايي كه در گلويم بيرحمانه محكوم به دم برنياوردن ميشوند صدايي نميشنوم ...احساس ميكنم تمام بهاران...
19 فروردين 1394

سونيك من...

خيلي وقته كه ميخواستم در مورد روزهاي كه اين مدت با هم گذرونديم واست بنويسم و با اينكه پر از حرف و گفتن هستم براي نوشتن ولي نميدونم چرا كه مجالي براي نوشتن پيدا نميكنم ...و گاهي وقتي زمان ميگذره احساس ميكنم حرفهاي دل من هم در صندوقچه دلم بايگاني شده و بهتر است همان جا براي هميشه بماند تا اينكه نوشته شود و بعدا وقتي پسر قشنگم بزرگ شد با خواندش خاطرش مكدر شود واسه همين دارم سعي ميكنم فقط از خاطرات روزهاي خوبي كه با هم داريم واست بنويسم و فكر داغون و دل غمگين من سعي ميكند كه مادري كند و با وجود غم سنگيني كه هر روز هم تحملش سخت تر ميشود عاشقانه هايي زيبا برايت رقم بزنم تا شايد در آينده اي كه در پيش داري از خوندن اونها غرق در لذت و شادي شوي و اين ...
22 اسفند 1393

فقط يه خاطر تو...

خيلي وقت بود كه پسر احساساتي من وقتي خاله ها و دايي زنگ ميزدند بعد از كلي شيرين زبوني دعوتشون ميكردي كه بياييد خونه تالاد و و اينقدر اين جمله قشنگ را از ته دلت ميگفتي كه دل خاله ها و دايي را حسابي برده بودي و چون در روز تقريبا چند باري باهاشون در مكالمه هستي و هر بار اين خواهش را ازشون ميكردي كه به خونه تالاد بياند بالاخره دل خاله رفعت جون هوايي شد كه به خاطر اين همه خواهش هاي شما حتما بياد خونه ما و با وجود مشغله و كار زيادي كه داشت ولي تصميم گرفت كه فقط و فقط به خاطر دل كوچولوي شما چند روزي را مهمون خونه ما باشند و با نگار راهي خونه ما شدند...و من وشما از اين تصميم غرق در شادي و خوشحالي شديم... هر چند روزهاي اولي كه خاله رفعت جون و نگا...
20 اسفند 1393

نمايشگاه كتاب (85-77)

هر سال داخل شهرك نمايشگاه كتابي برگزار ميشه كه ميتونيم كتابهايي را با درصدي از تخفيف بخريم و مامان رويا هر سال چند تايي كتاب واسه خودش خريداري ميكنه كه در طول سال بخونه، امسال هم دوباره چند تايي كتاب واسه خودم خريردم و چند تايي هم واسه شما ....البته كتابهايي كه واسه شما خريدم يه كم با كتابهايي كه هميشه داشتي فرق ميكنه و يكم نشون ميده كه ديگه بزرگ تر شدي و با خريدشون و اين كه موقع خوندنشون هم استقبال كردي حس خوبي پيدا كردم پسر كوچولوي كتاب خوان مامان....       اينها هم دو تا كتاب زبان انگليسي كه جديدا واست خريدم و چون چند وقتي هست كه داريم با هم زبان انگليسي كار ميكنيم و در واقع كلاس مجازي آموزش...
20 اسفند 1393