کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

دهن كياراد خوابش مياد...

پسر كوچولوي مامان رويا يه كم صبح ها دير از خواب بيدار ميشه و توي اين مورد يكم تنبل شده ...البته من هم كاريت ندارم و اجازه ميدم كه تا هر موقع كه دوست داشتي بخوابي ...هرچند به همين زوديها قراره كه جاي خوابت مستقل بشه و ديگه توي اتاق خودت بخوابي و طبق برنامه هايي كه توي ذهنم دارم اون موقع ديگه بايد صبح ها زودتر از خواب بيداربشي پس تا اون موقع ميتوني صبح ها تنبلي بكني... اگه يه موقع هايي زودتر از هميشه بيدار بشي مامان را صدا ميزني كه مامان بيا پيشم ...بيا با هم بخوابيم و هر چقدر هم كه باهات حرف بزنم ولي دوباره ميخوابي تنبل كوچولوي مامان... چند روز پيش بيدار شدي و مامان را صدا كردي اومدم داخل اتاق بعد از گفتن صبح بخير و كشيدن پرده ميگم پا...
7 اسفند 1393

كيك تولد من و خرید برای خاله راحله جون ؟؟؟

چند شب پيش داخل آشپزخونه مشغول بودم و شما هم در حال بازي با اسباب بازيهات توي اتاق بودي....بعد از مدتي با شوق اومدي دست مامان را گرفتي و ميگي مامان بيا ....وقتي با هم اومديم داخل اتاق با منظره زير روبه رو شدم ...هرچند در نگاه اول متوجه نشدم كه اين چيه ؟ ولي خودت فوري گفتي كه مامان تولد خودته منم كلي ذوق و تشكر كه مرسي پسرم چه كيك تولدي واسه مامان درست كردي و تكه هاي شكسته كاميونت كه به نظرم شمع روي كيك بوده را به صورت خيالي فوت كردم و بابا هم دست زده و تولدت مبارك گفته و شما ذوق كه اين تولد مامان.... به نظرم اين زيباترين و خوشمزه ترين كيك تولدي بود كه تا به حال داشتم  هرچند توي روز تولدم نبود ولي اينكه مامان را سورپرايز كردي ...
7 اسفند 1393

ماجراي دكتر رفتن كياراد من...

مدتي بود كه دايي رسول جون كه عاشق و شيفته شماست اصرار داشت كه حتما ببرمت پيش پزشك كودكان و اگه لازمه مكملهاي غذايي واست تجويز كنه ...چون از دوسالگي ديگه مكمل آهن و مولتي ويتامينت را قطع كردم ... خلاصه بعد از كلي تنبلي مامان رويا هفته پيش با با كورش رفتيم دكتر... وقتي وارد مطب آقاي دكتر شديم مثل يك پسر مودب سلام كردي و با آقاي دكتر كه دستش را به سمتت دراز كرده بود دست دادي و روي صندلي نشستي و فوري شروع كردي به صحبت كردن با آقاي دكتر : كياراد : اسم من چيه ؟ آقاي دكتر : با نگاه داخل دفترچه بيمه ...اسم شما كياراد... كياراد : اسم بابا چيه ؟ آقاي دكتر : اجازه بده داخل دفترچه نگاه كنم ....اسم بابا كورش... كلي من و بابا كورش و آقا...
16 آذر 1393

كياراد من ني ني شده....

بعد از شش ماه كه از خداحافظي با مي مي ميگذره هنوز هم گاهي هواي مي مي خوردن به سرت ميزنه و يادي ازش ميكني...چند شب پيش موقع خواب دستهاي كوچولوت را داخل لباس مامان كردي و ... ميگي: مامان تالاد مي مي بخوره.... يواش دستت را  از داخل لباسم درميارم ميبوسم و... ميگم : كياراد من بزرگ شده ...قوي شده ...ني ني ها مي مي ميخورند... فوري عكس العمل نشون ميدي با عصبانيت... ميگي : نه مي مي مال تالاده ، ني ني نيست... ميگم : بله مال كياراد ولي ببين كياراد غذا خورده قوي شده ... يكم فكر ميكني و فوري ... ميگي : مامان تالاد ني ني خنده ام ميگيره كه چقدر ناقلا شدي كوچولوي قشنگم وقتي ديدي من راست ميگم با بازي ميخواي مامان را گ...
18 آبان 1393

دوغ كثيف...

از اونجايي كه شما خيلي خيلي خوردن دوغ را دوست داري ...وقتي اصفهان بوديم عمو حميد مهربون هم يك دبه بزرگ دوغ محلي واسه شما خريده بود....خاله رفعت جون هم مقداري از اونه توي پارچ ريخت و با كلي سبزي هاي خشك معطر ، خوشمزه ترش كرد و اول از همه واسه پسر گلم ريخت داخل ليوان ... خاله رفعت جون : كيارادم دوغ  خوشمزه بخور.... كياراد من : (با نگاهي به ليوان دوغ ) نه نه ...دوغ كثيف... و اصلا حتي مزه هم نكردي چون فكر ميكردي دوغ با وجود سبزي هاي داخلش كثيفه و فقط دوغ ساده ميخوردي و ما كلي خنديديم... دايي رسول جون خيلي خيلي دوست داره و ناز كردن و نشون دادن دوست داشتنش هم منحصر به خودشه و دائم داره قربون صدقه ات ميره البته به شيوه خود...
31 خرداد 1393

پروانه يا اوببك....

داخل هواپيما با آقايي كه پشت سرمون نشسته بود دوست شدي ودر نيمه راه ايستاده بودي و باهاش حرف ميزدي و با گفتن كلمه عمو چيزي را براش تعريف ميكردي هرچند من متوجه شده بودم كه عموي پشت سرمون گاهي متوجه حرفهات نميشه مثلا وقتي ميگفتي آني رفت بالا نميدونست منظورت از آني هواپيماست... عموي مورد نظر هم كه به نظر ميومد از ارتباطي كه باهاش برقرار كردي بدش نيومده بود ...يه كتابي كه داشت رابهت نشون ميداد و ازت ميخواست كه بگي عكس چي ؟ در بيشتر عكسها چيزهايي را كه بلد بودي را ميگفتي و عمو: آفرين عمو.... عمو : اين عكس چي ؟ كياراد من : اوببك عمو : چي؟  كياراد من : با تاكيد اوببك عمو : نه عزيزم اين پروانه اس و من از شنيدن صداي شما ك...
31 خرداد 1393

پسرمودب من...

واسه تولدت خاله كبري همسايه مهربونمون يه تي شرت بهت هديه داده بود....امروز كه مي خواستيم دوتايي بريم خونه خاله همون تي شرت را تنت كرده بودم ...وقتي رفتيم خونه خاله به محض ورودمون بعد از سلام ...شما با اشاره به تي شرتت ميگي : خاله مرسي...خاله مرسي خاله ميخواست بخوردت منم چون اصلا در اين مورد حرفي بهت نزده بودم كلي ذوق زده شده بودم كه اولا يادت بوده كه اين تي شرت را خاله بهت داده و ثانيا تشكر ميكني..... الهي مامان فداي اين پسر مودب بشه.... عاشقتم ...
22 ارديبهشت 1393

لولوس كجايي ؟؟؟

چند شب پيش ساعت نه و ده شب بود كه توي ترافيك داخل ماشين نشسته بوديم ...كه من ديدم شما بيرون را نگاه ميكني و ميگي لولوس كجايي ؟ اولش متوجه نشدم چي ميگي ولي بعد حدس زدم منظورت چي ....ولي صبر كردم ببينم درست متوجه شدم كه ديدم بله.....حدسم درست بوده و از تعجب داشتم شاخ درمياوردم ماجرا از اين قرار بود كه: توي اين خيابون يه مغازه كنتاكي و پيتزا فروشي هست كه آرم مغازه اش يه خروسه و شما داشتي دنبال اون مغازه ميگشتي....ولي چيزي كه باعث تعجب من شده بود اين كه توي اون موقع شب از كجا ميدونستي كه ما توي همون خيابون هستيم  و وقتي كه به مغازه رسيديم گفتي آهان ايناها لولوس.... الهي مامان فداي هوشت بشه كه اينقدر به همه چي دقت ميكني خودت بگو ...
30 بهمن 1392

...

در حالي كه توي آشپزخونه مشغول كار خودم بودم و كيارادم واسه خودش داشت بازي ميكرد واسه خودم يكي از ترانه هاي قديمي را زمزمه ميكردم كه...... مامان رويا : توي بهشت غربت دلم داره ميپوسه ... دلم داره ميپوسه.......... كياراد : پيســـــــــــــــــــــــــ ......... مامان رويا : كياراد : وقتي كلمه ميپوسه را خوندم شما يكدفعه گفتي پيس....و كلي خنديدم و لهت كردم از بوس... و از اون روز هر موقع اين شعر را ميخونم دوباره اين كلمه را تكرار ميكني و كلي ميخنديم....... کیاراد من تا این لحظه ، // 1 سال و 8 ماه و 13 روز و 4 ساعت و 9 دقیقه و 57 ثانیه سن دارد . ...
14 دی 1392