کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

عشق ما خونه مامان عفت جون

1392/5/27 10:10
نویسنده : مامان رویا
905 بازدید
اشتراک گذاری

دوهفته ای میشد که سه تایی اصفهان بودیم البته این بار یه تفاوتهایی با همیشه داشت اول از همه به خاطر پذیرفته شدن خاله رعنا جون در مقطع دکترا که این موضوع یه دنیا شادی و خوشحالی را به ما بخشیده بود دوم به خاطر نامزدی خاله رعنا جون که این موضوع نیز به خودی خود شادی آفرین بود .....

کیاراد  جون مامانی هم توی این روزها یه زمانهایی خیلی خوب و یه وقتهایی هم نق نقو میشد ولی در کل پسر خوبی بودی و مامانی راضی بود البته به غیر از غذا خوردن که هر موقع اصفهان میریم و سرگرم میشی دیگه غذاتو خوب نمیخوری و خاله راحله جون با هزار تا ترفند و کلک غذاتو بهت میده......

این بار هم کلمه های جدیدی یاد گرفتی مثلا رامین و که خیلی هم دوسش داری آمین صدا میکردی.....نگار را آنا صدا میزدی و شیدا را دیدا میگفتی البته دیدا با تشدیدچشمکو کلمه هایی که بعد از گفتن ما تکرار میکردی طوطی مامانی......

این دفعه یاد گرفته بودی که سنگهای داخل شومینه را برداری و داخل سطل این پسرک بریزی و مامان عفت جونم که همیشه مهربونه میگفت اشکالی نداره اجازه بدید بازی کنه و توهم با پشتکار کلی سنگ داخل سطل ریخته بودی.....و مدتی با این بازی سرگرم بودی...

فدای بازی کردنت.....

 

جانم......

یه روز سه تایی رفتیم کنار زاینده رود البته زاینده رود بی آب ناراحت اینجا من و بابا کورش کلی خاطرات زیبا داریم و مدتها بود که نتونسته بودیم بیام اینجا و اینبار برای اولین بار سه تایی اومدیم و شما اینقدر خوشحال بودی و برای خودت به این طرف و اون طرف دویدی که کلی خاطره سه نفری قشنگ آفریدی...

گل مامانی و بابایی....

خوت که میدونی که چقدر عاشق آب هستی ....وقتی آب را دیدی سریع رفتی سمتش اول خوب نگاه و بررسی کردی و بعد دنبال آب میدویدی و خلاصه ما هم که دیدیم داری حسابی کیف میکنی اجازه دادیم که خوب بازی کنی ...ببین چه طور خوشحال بودی و خودت را خیس خیس کردی....

فدای دقتت....

 

جانم...

 

خیس شدی گلم...

 

جانم........

 

ای جان من....

اینجا دیگه خیس خیس شدی پسرم.....

دوست دارم موش آب کشیده مامانی....

راستی اینبار هردفعه از بابا کورش میخواستم که بهت نمره بده ودر بیشتر مواقع نمره پسرم بیست بود البته یه روزی هم هجده بود که خودت وقتی بابا جان گفت هجده تکرار میکردی ولی طوری هجده را ادا میکردی که میشد سیزده (ای وای نه......) ولی نمره شما همیشه بیست پسرم.......

دوست دارم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

خاله کمیل و کیان
27 مرداد 92 12:33
فداتشم که انقد ذوق کردی قربونت برم که خوشحالی موش اب کشیده من


خدا نکنه..
خاله کمیل و کیان
27 مرداد 92 12:34
راستی ارزوی خوشبختی واسه رعنا جون


مرسی .....
مامان امیرحسین
28 مرداد 92 14:55
مبارک باشه نامزدی انشاالله خوشبخت بشن.قبول شدن دکترا هم خیلی زیاد مبارک.آفرین به هوش خاله جون.گل پسری حسابی آب بازی کردی ها.همیشه بهت خوش بگذره.


مرسی دوست من....
ناهید
29 مرداد 92 8:27
آفرین به خاله رعنا...........
از طرف من هم خیلی خیلی بابت قبولی دکترا تبریک بگو........خیلی خوشحال شدم..............


مرسی ناهید جون....