عشق ما خونه مامان عفت جون
دوهفته ای میشد که سه تایی اصفهان بودیم البته این بار یه تفاوتهایی با همیشه داشت اول از همه به خاطر پذیرفته شدن خاله رعنا جون در مقطع دکترا که این موضوع یه دنیا شادی و خوشحالی را به ما بخشیده بود دوم به خاطر نامزدی خاله رعنا جون که این موضوع نیز به خودی خود شادی آفرین بود .....
کیاراد جون مامانی هم توی این روزها یه زمانهایی خیلی خوب و یه وقتهایی هم نق نقو میشد ولی در کل پسر خوبی بودی و مامانی راضی بود البته به غیر از غذا خوردن که هر موقع اصفهان میریم و سرگرم میشی دیگه غذاتو خوب نمیخوری و خاله راحله جون با هزار تا ترفند و کلک غذاتو بهت میده......
این بار هم کلمه های جدیدی یاد گرفتی مثلا رامین و که خیلی هم دوسش داری آمین صدا میکردی.....نگار را آنا صدا میزدی و شیدا را دیدا میگفتی البته دیدا با تشدیدو کلمه هایی که بعد از گفتن ما تکرار میکردی طوطی مامانی......
این دفعه یاد گرفته بودی که سنگهای داخل شومینه را برداری و داخل سطل این پسرک بریزی و مامان عفت جونم که همیشه مهربونه میگفت اشکالی نداره اجازه بدید بازی کنه و توهم با پشتکار کلی سنگ داخل سطل ریخته بودی.....و مدتی با این بازی سرگرم بودی...
یه روز سه تایی رفتیم کنار زاینده رود البته زاینده رود بی آب اینجا من و بابا کورش کلی خاطرات زیبا داریم و مدتها بود که نتونسته بودیم بیام اینجا و اینبار برای اولین بار سه تایی اومدیم و شما اینقدر خوشحال بودی و برای خودت به این طرف و اون طرف دویدی که کلی خاطره سه نفری قشنگ آفریدی...
خوت که میدونی که چقدر عاشق آب هستی ....وقتی آب را دیدی سریع رفتی سمتش اول خوب نگاه و بررسی کردی و بعد دنبال آب میدویدی و خلاصه ما هم که دیدیم داری حسابی کیف میکنی اجازه دادیم که خوب بازی کنی ...ببین چه طور خوشحال بودی و خودت را خیس خیس کردی....
اینجا دیگه خیس خیس شدی پسرم.....
راستی اینبار هردفعه از بابا کورش میخواستم که بهت نمره بده ودر بیشتر مواقع نمره پسرم بیست بود البته یه روزی هم هجده بود که خودت وقتی بابا جان گفت هجده تکرار میکردی ولی طوری هجده را ادا میکردی که میشد سیزده (ای وای نه......) ولی نمره شما همیشه بیست پسرم.......
دوست دارم...