کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

اصفهان خونه مادرجون

1392/5/28 16:42
نویسنده : مامان رویا
896 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی اصفهان میریم خونه مادرجون چون سرگرمیهات کمتر میشه یه کم بیشتر از خونه مامان عفت جون شیطونی میکنی و از این بابت مامانی را یه کم خسته میکنی مثلا دائم میری داخل پاسیو البته دست به چیزی نمیزنی ولی رفتن داخل پاسیو و بیرون اومدن خیلی خطرناکه چون نیمه راه تصمیم میگیری که بشینی و تا به حال چند بار خواستی که بیفتی ....البته مادرجون راه حلش را پیدا کرده و تمام مبلها را برعکس دور پاسیو میچینه و دیگه شما نمیتونی بری و خیال مامان رویا هم از این بابت راحت میشه....ولی حالا خودت به چیدمان جدید خونه مادرجون فکرکن....نیشخند

 یه زمانهایی هم با پارسا و پریسا سرگرم میشی البته با پارسا کمتر انگار هنوز نمیدونید که چطور با هم بازی کنید ولی در شیطنت به خوبی  از هم تقلید میکنید ........ 

فدات بشم هویج مامان...

 

قربون پسر مودبم ...

عاشق رفتن توی حیاط و بازی با شیر آب هستی و ما مجبوریم که دائم در حیاط را قفل کنیم..... 

پریسا دختر عمه مهربون...

اینجا هم از یک لحظه غفلت مامانی استفاده کردی و ببین چه ها کردی....... 

وای......

راستی یادم رفت برات بگم این دفعه که رفته بودیم آرایشگاه کودک تا موهات را کوتاه کنیم چی شد......

با بابا کورش سه تایی رفتیم که کمی موهات را کوتاه کنیم تا به حال همیشه موهات را توی همین آرایشگاه کوتاه کردیم ....اول که رفتیم خیلی شلوغ بود و چند تایی بچه منتظر کوتاه کردن موهاشون بودند ما هم منتظر شدیم و چون محیط اونجا واست جال بود اصلا اذیت نکردی خلاصه اینکه یک ساعتی منتظر شدیم .... از شانس بد ما پسر بچه ای که قبل از شما نوبت داشت حسابی گریه میکرد و اصلا حاضر نمیشد روی صندلی بشینه و دائم جیغ میکشید و شما هم با چشمان متعجب و کنجکاوانه نظاره گر بودی و من نگران که الان روی شما هم رفتارش تاثیر میگذاره ...بالاخره موهاش کوتاه شد و رفت وقتی آقای آرایشگر مشغول کوتاه کردن موی یه بچه بزرگتر بود من خواستم که شما را آماده کنم که داخل صندلی که یه ماشینه و هر بار نشتن داخل اونو دوست داشتی بشینی ولی دیدم بله شما هم برعکس همیشه حتی حاضر نیستی داخلش بشینی......الهی مامان فدات بشه که برای اینکه حواس مامان را پرت کنی مامان را تند تند میبوسیدی وهر چی داخل مغازه میدیدی که بلد بودی صدا میکردی...بعد بابایی اومد بغلت کرد بابایی را میبوسیدی و بادست هرچه بلد بودی را میگفتی مثل چشم...گوش ...مو.... و....خلاصه من و بابا کورش کلی خندیدیم که این ناقلا چه جوری میخواد حواس ما را پرت کنه.....

بالاخره نوبت ما شد و شما با یه کوچولو گریه خیلی سریع با زیردستی آقای آرایشگر موهات کوتاه شد وجالب اینجا بود که توی گریه هات هم هرچی میدیدی میگفتی مثلا با پاشیدن آب روی موهات میگفتی آبی..... با دیدن بچه ها میگفتی نی نی.....و با دیدن خود آقای آرایشگر میگفتی عم....یعنی عمو... خلاصه موهای نازت کوتاه شد ..............

 این عکس هم توی راه برگشت به خونه گرفته شده ببین که همه جا عاشق آبی...........

جانم که عاشق آبی............

فدای تو........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

لیلا
28 مرداد 92 11:09
سلام گل پسری شیطون شدی ماشالله


دیگه دیگه...
مامان سونیا
28 مرداد 92 12:43
سلام مامانی مرسی پیش ما اومدی کیاراد جون بزرگ شدی نمیدونم این نی نیا چرا از ارایشگاه بدشون میاد بببببببببببوووووووووووووووسسسسسسسسسسسس خاله باز بیاید ما هم میایم


حتما....
مامان امیرحسین
28 مرداد 92 14:52
قربون شیطونی هات عزیزم.


خدانکنه ....
خاله رعنا
29 مرداد 92 1:01
وای کیاراد خاله ای تو که با این عکسات خاله رو احساساتی کردی جیگرتو برم قشنگم....من فدای اون مامان مهربونتم بشم که اینقد قشنگ متن مینویسه،اون یه فرشتست.......
مامان عفت میگه خوشحالم که با خوشحالی اصفهان رو ترک کردی.....


خاله رعنا جون ما عاشقتیم....مامان عفت جون همیشه پیش شما به ما خوش میگذره .....
ناهید
29 مرداد 92 8:26
سلام.....خوبین؟
وای چه عکسهای جالبی....به خصوص اونجا که با پارسا دوتایی به پشتی تکیه داده اند..............


مرسی عمه جون....به این میگن شکار لحظه های کودکی...
آجی محمدمهدی
29 مرداد 92 9:27
کیارادجون خیلی دوستتدارم.من عاشق این عکسی هستم که همه ی پوشکهاروریختی بیرون.عزیزمی.


ممنون آجی فاطمه جون....
مامان بابای الیسا
29 مرداد 92 22:50
عزیز دلم قربونت برم که واسه خودت وروجکی شدی خاله


مرسی که پیش ما اومدید...
خاله کمیل و کیان
30 مرداد 92 0:30
وای شیطون خاله عاشق شیظونیاتم.فداتشم تا اب میبینی انقد ذوق میکنی


چکار کنم عاشق آبم خب...
خاله کمیل و کیان
30 مرداد 92 0:30
بازی با پوشک


مگه چیه؟؟؟
خاله کمیل و کیان
30 مرداد 92 22:09
چیزی نیس خاله جون جالب بود واسم


شوخی بود...
مامان امیرناز
2 شهریور 92 10:51
سلام عزیزم چه فرشته نازی دارید خدا حفظش کنه ایشالا ارایشگاه دامادی خوشحال میشم بهمون سر بزنین




مرسی عزیزم ...حتما...ولی آدرستون...hr]

فرزانه مامان آرین مهر
2 شهریور 92 12:54
چه خاطره جالبی از کوتاهی موهاش گذاشتید کلی به کیاراد خندیدم کاش از ارایشگاه هم عکس گذاشته بودید




برای من و کورش هم این موضوع خیلی جالب بود و بعدا کلی تعریف کردیم و خندیدیم ....توی اون لحظه من فقط به اینکه بدون اذیت شدن موهاش کوتاه بشه فکر میکردم و اصلا به عکس فکر نکردم....


مامان کمیل و کیان
4 شهریور 92 18:55
سلام
خاله جون حتما نمی دونی که این پوشک ها کیمیاست و روز به روز به قیمتشون افزوده میشه وگرنه اینجوریشون نمی کردی اونم پوشک مولفیکس که این روزا واقعا کیمیا شده



ببخشید دیگه تکرار نمیشه...
مامان رادمهر
8 شهریور 92 17:07
سلام.رادمهر منم نمیدونه با پسرعموش چه طوری ارتباط برقرار کنه.مثل انسانهای اولیه میمونن این جوجوها.فداشون بشم که هیچی بلد نیستن


دقیقا....
اعظم
20 شهریور 92 8:10
سلام کیاراد جون ناز و تپل عزیزم منو مامان رویا با هم هم مدرسه ایی بودیم پسر گل قدر تمام مهربونیهای این مامان دوست داشتنی رو بدون


مرسی اعظم جون که به ما سر زدی دوست من...