کیاراد و گوشه ای از کودکی مامان رویا
وقتی چهار یا پنج ساله بودم یکبار که باباکمال مهربون رفته بود تهران یه عروسک خوشگل واسه مامانی سوغاتی آورد ، خیلی خیلی دوسش داشتم و زیاد باهاش بازی میکردم اسمشو خورشید خانم گذاشته بودم...البته به غیر از بازی به بهانه بازی یه بلاهایی هم سر این عروسک بیچاره آوردم ...مثلا ناخنهای اون دستهای کوچولوش را با ناخن گیر گرفتم ... انگار همین دیروز بود که همه دنیای من توی بازی با یک عروسک خلاصه میشد ...چقدر زمان زود میگذره...
اون موقع ها اسباب بازی زیاد داشتیم ولی نمیدونم چرا همه را خراب میکردیم و اونهایی هم که از بقایای اونها باقی مونده بود بچه های خاله ها از خجالتش در اومدند و راه ما را ادامه دادند .....و حالا فقط چند تایی بیشتر نمونده ...
فکر نمیکردم این عروسک واست جالب باشه واسه همین توی جعبه اسباب بازیهات بایگانی شده بود ... چند روز پیش وقتی در جعبه را باز کردی کلی ذوق کردی و نی نی صداش میکردی و میبوسیدیش بعدشم با خودت آوردیش پیش بقیه اسباب بازیهات...(آخه دیگه خودت یاد گرفتی که در جعبه اسباب بازیها را باز کنی )
پسر گلم شما زیاد با اسباب بازیهات بازی میکنی ولی فکر میکنم خرابکار نباشی چون دقت کردم با همه اسباب بازیهات بازی میکنی به همه جای اونها هم سرک میکشی ولی در صدد خراب کردن نیستی واین خیلی خوب و باید بگم که تا به حال هم به اونها آسیب جدی نزدی .....
با این عروسک هم در طول روز سرگرم میشی...مثلا توی عکس پایین داری نازی میکنی به زبون خودت نانی نانی....
اینجا هم نی نی را خوابوندی و به من میگی هیس ....
در حال بوسیدن نی نی...
بعض از روزها هم وقتی داری می می میخوری نی نی را هم میاری که اونم بخوره و کلی میخندی ...یه روز هم توی بغلت در حالی که داشتی شیر میخوردی خوابت برد.....
(راستی پسرم این نی نی زیاد هم نی نی نیست دست کم الان بیست و شش سالی سن داره...)
پسر گلم با این استقبالی که از اسباب بازی میکنی و به خوبی باهاشون بازی میکنی مامانی را سر ذوق میاری ....زودتر بزرگ شو که مامانی یه عالمه بازی فکری از اون موقع ها داره که مامان عفت جون همه را بایگانی کرده واسه پسر دسته گلی مثل کیاراد من......
دنیای امروز و فردای منی تو