بالا بالاها....
این روزها در بیشتر مواقع مشغول اینی که چیزی را زیر پات بگذاری و دستت را به چیزهایی که قدت نمیرسه برسونی از اسباب بازیهات گرفته تا وسایل آشپزخونه و......منم تا اونجایی که واست خطری نداشته باشه مزاحم کارت نمیشم و اجازه میدم تا به هدفت برسی ولی در بعضی مواقع باید یه دخالتهایی بکنم هرچند از این موضوع خوشت نمی یاد و گاهی گریه شما را به دنبال داره ولی خب چاره ای نیست گاهی هم اینقدر اینکار را تکرار میکنی که دیگه مامانی حسابی کلافه میشه... مثلا رفتن روی سطل آشغال و دسترسی به ظرفها یکی از اون کارهایی که حسابی مامان را عصبانی میکنه البته راه کار منم اینه که بدون هیچ داد و بیدادی فقط بغلت میکنم و میگذارمت زمین و شما هم با گریه چند بار دیگه تکرار میکنی ولی آخر تسلیم میشی حداقل واسه یک ساعتی....اصلا نمیدونم چه علاقه ای به این سطل داری یادته کوچولو بودی هم با این سطل مشکل داشتیم...
حالا چند تایی عکس از وسایلی که به کمکشون به اهدافت میرسی تا ببینی که روی چه چیزهایی می ایستادی پسر پا طلایی مامان.....
این یکی از اون کارهایی که وقتی تکرار میشه مامان کلافه میشه چون در حیاط را باز میکنی و مامانی باید بره و ببنده...
اين عكس آخري ديگه شاهكار شماست كه با اين پاهاي كوپولوي قشنگت روي ليوان مي ايستي.....
راستي ديروز يه كم از ليموهاي درخت حياط را چيده بوديم ...و شما كلي توي چيدنش و شستن و جمع كردنش به مامان كمك كردي ببين.....
بهت ميگم کیارادم برای مامان بخند...توهم اين شكلي واسه مامان ميخندي و ميگي اد... اد : يعني عكس عكس....اينقدر كه مامان دائم داره ازت عكس ميگيره ديگه ياد گرفتي هر كاري ميكني ميگي مامان اد... اد....
فداي خنده هاي تو....