ببری....ببری...
اين اسباب بازي كه اسمش را ببري گذاشتيم جزء خريدهاي سيسمونيت بوده كه من خيلي دوستش داشتم و منتظر بودم زودتر بزرگ بشي و بتوني باهاش بازي كني....ولي وقتي يه كوچولو بزرگ شدي و ببري هم در جمع اسباب بازيهايي قرار گرفت كه هر روز باهاشون بازي ميكني اولش فكر كردم كه خيلي هم انتخاب خوبي نبوده چون احساس ميكردم خيلي خيلي شل و وقتي سوارش ميشدي با يه فشار كوچك ميفتاد ولي حالا متوجه شدم كه اين ببري بيچاره زيادم بد نيست اون موقع شما هنوز خوب ياد نگرفته بودي كه باهاش چه جوري بازي كني ....
اين روزها دائم داري باهاش بازي ميكني و مثل كاميوني كه مامان عفت جون خريده بود يكي از اسباب بازيهاي مورد علاقه شماست كه در بيشتر مواقع بازي ، باهاش سرگرمي و من از ديدن بازي كردنت حسابي كيف ميكنم....آخه ميدوني پسرم هميشه از اينكه دور و برم را چيزهاي بلا استفاده پر كنه بدم ميومده و هميشه سعي ميكنم چيزهايي را بخرم كه واقعا دوستشون دارم و فكر ميكنم كه استفاده لازم را ازشون ميبرم....حالا در مورد خريد اسباب بازي هم همين طوره....من فكر ميكنم يك سري از اسباب بازيهايي كه ماها واسه بچه هامون ميخريم را به خاطر دل خودمون ميخريم صرفا به خاطر اينكه دوست داريم كودكمون همه چيزهايي را كه در توان خريدش هستيم داشته باشه بدون اينكه به كاربرد و استفاده آن فكر كنيم و هنوز يك سال از تولد كوچولوها نگذشته به اندازه يك اتاق اسباب بازي دور خودمون جمع كرديم كه شايد با بعضي از اونها حتي يكبار هم بازي نشده، و يه عالمه اسباب بازي شكسته كه فقط هر روز توي محيط خونه پخش ميشند... از اين بابت من تا الان كه اختيار خريدن اسباب بازي با خودمون بوده دارم سعي ميكنم هر چيزي را فكر شده و از روي نياز واست بخرم و از اين بابت زياد به دلم گوش نكنم البته بايد بگم كه بيشتر اسباب بازيهايي را هم كه الان داري همه را مامان عفت جون و خاله ها برات خريدند كه اونها هم همه اين موارد را در نظر گرفتند شايد هم به خاطر همينه كه با همه اونها بازي ميكني.....حالا ببينيم تا وقتي كه خودت بتوني درخواست خريد اسباب بازي كني من ميتونم مقاومت كنم يا نه اميدوارم اون موقع هم مثل الان پسر خوبي باشي و به حرف ماماني گوش كني....
حالا برگرديم سراغ اين ببري مهربون كه اين روزها كلي باهاش بازي ميكني ....وقتي سوارش ميشي با دستهات اين طوري باهاش بازي ميكنه و دائم ميگي ببي...ببي...
در بيشتر مواقع هم ازش كمك ميگيري براي بالا رفتن و رسيدن به جاهايي كه دستت نميرسه ...ولي با وجود اينكه كلي كمكت ميكنه تا به اهدافت برسي به خاطر داشتن چرخ گاهي از زير پاهات در ميره و ميخري زمين...چند روز پيش وقتي اونو كنار ديوار گذاشته بودي و ازش براي روشن خاموش كردن برق استفاده ميكردي...چندين بار از زير پات در رفت و من فقط نگات ميكردم ببينم كه كجا تسليم ميشي...بعد از چند بار بالا رفتن و موفق نشدن يك بار كه كاملا روي زمين افتادي ديگه حسابي عصباني شدي و در حالي كه فقط داد ميزدي ببي..ببي با دستت چند تا مشت كوچولو بهش زدي و گريه افتادي من كه كلي خنده ام گرفته بود ولي جلوي خنده ام را گرفتم و فقط اومدم بلندت كردم وگفتم ببري چرا پسرم را اذيت ميكني ؟...اين ماجرا را براي مامان عفت جون و دايي رسول تعريف كردم كلي خنديدند از كتك خوردن اين ببري بيچاره.....
سوار كردن ببعي روي ببري بيچاره.....
دنياي اين روزهاي تو روياي هر روز منه...