کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

ما برگشتیم....

1392/7/30 17:04
نویسنده : مامان رویا
960 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزی میشه که از اصفهان برگشتیم ولی هنوز فرصت نکردم مطلبی بنویسم البته به غیر از وقت که شرط اصلی بوده یه کم هم تنبلی مامانی در ننوشتن مطلب دخیل بوده ولی خب الان تصمیم گرفتم که بنویسم....

این بار هم مثل همیشه حسابی خوش گذشت  اصلا مگه میشه کنار عزیزانت باشی و خوش نگذره ؟؟؟ از قبل تصمیم گرفته بودیم که صبح زود حرکت کنیم ولی به مامان عفت جون نگفته بودیم که خیلی زود حرکت میکنیم ... وقتی صبح مامان عفت جون زنگ زد که ببینه حرکت کردیم یا نه ؟ و فهمید که پنج ساعت دیگه میرسیم کلی خوشحال شد ...همش فکر میکردم چون بعد از دو ماه قراره که همدیگه را ببینیم شاید یه کم غریبی کنی و اولش به من بچسبی ولی مثل اینکه کاملا در اشتباه بودم وقتی رسیدیم مامان عفت جون که دیگه طاقتش تمام شده بود اومده بود جلوی در منتظر بود وقتی مامان عفت را دیدی کلی ذوق کردی و سریع رفتی بغلش و مثل همیشه خاله رعنا و مامان عفت محو تو شده بودند و انگار من و بابا کورش فراموش شدیم ابرومن میگم ما هم خوبیم ...ماهم هستیم...منتظرالبته بعد از اینکه حسابی دیدنت میگن ببخشید آخه همه حواسمون رفت پیش کیاراد ...و من غرق در لذت از دیدن شادی و برق عشق و علاقه در چشمان همه کسانی که عاشقانه دوسشون دارم.....

شب هم دایی و خاله ها اومدند و حسابی کیف کردی ...گفتم پسرم میتونه شعر بخونه همه منتظر که کیارادم شعر بخونه ...پسرم شعر توپ سفیدم را بخون ...کیاراد : توپ.... همه منتظر ادامه َشعر... من گفتم خوب تمام شد خلاصه همه کلی خندیدند و ذوق کردند ....آخه وقتی بهت میگم شعر بخون با یه لحنی خیلی قشنگی میگی توپ.... و این یعنی شعر توپ سفیدم که روزها برات میخونم ...تازه جدیدا شعر جوجه جوجه طلایی هم به همین شکل میخونی و میگی : جوجی...و اون لحظه است که میخوام بخورمت.... قربون پسرم برم که شعرهای به این بلندی را حفظ کرده.... هورا قهقهه

بازار نمره دادن های من و بابا کورش هم حسابی داغ داغ بود و گل پسری ما نمراتی میگرفت که خیلی با هم اختلاف داشتند مثلا وقتی خونه مامان عفت جون بودیم در بیشتر مواقع بیست تشویق و وقتی رفتیم خونه مادرجون در نهایت تاسف صفر بازنده نمیدونم چرا اونجا بیشتر به من میچسبیدی و دائم در حال خوردن میمی بودی این جور مواقع واقعا مامان را خسته میکنی و نا امید از خودم و نگران که نکنه پسرم اون طوری که میخوام نشه وبه خاطر دوری بیش از اندازه به من وابسته بشه....ولی خب یه جورایی بهت حق میدم چون خونه مادرجون خیلی سرگرم نیستی و از این بابت سردرگمی و باعث میشه بیشتر به من بچسبی یا شیطنت بکنی ولی خونه مامان عفت جون حسابی سرگرمی و اصلا یادت هم به میمی نمی افته چه برسه به اینکه به من بچسبی....آخه خاله رعنا و دایی رسول و مامان عفت جون حسابی باهات بازی میکنند و اگه خاله ها هم بیاند که دیگه آخرشه..... اينم چند تايي عكس كه گوشه اي از خوش گذروني هاي خونه مامان عفت جون را نشون ميده....

 

بازي هاي خاله رعنا جون...          بازي هاي خاله راحله و مامان عفت جون...

 

بازي با صبا جوني

                                                  

غرق در شادي از بازي با شيدا           جانم...

اين كفشهاي شيدا جون بوده كه از اون موقع تا الان يعني سيزده چهارده سال پيش نگه داشته ...شيدا جون نسبت به وسايلش خيلي حساسه و دوست داره همه را واسه خودش نگه داره ولي ببين چقدر دوست داشته كه اينها را به شما داده...البته ميگن اين حساسيت شيدا جون به من رفته ...نميدونم شايدابرو مرسي شيدا ي خاله.......

از عاشقانه های دایی رسول هم نگو که دیگه حسابی دیونت شده و توهم دائم دایی دایی میکنی و بیشتر دلش را میبری البته حتما سرفرصت باید یه مطلبی با عنوان عاشقانه های دایی رسول جون بنویسم تا بدونی که چقدر دایی جونت عاشقته ........

مامان عفت هم شاکی از دست من و بابا کورش بابت نمره صفر که این عدالت نیست آخه نمیشه یکروز بیست بشه یه روز صفر حداقل یه حد وسط هم نمره بدید مثلا ده ...هفت یا هشت ...و حتما که شما بی انصافی میکنید...و بابت این موضوع کلی میخندیم ولی باور کن پسرم که گاهی اوقات نمره صفر را هم با کلی ارفاق بهت میدم...مامان عفت معتقده که چون شما همیشه پسر خوبی بودی من و بابا کورش کمی پرتوقع و لوس شدیم ....فکر کنم مامان عفت جون راست میگه کیاراد من با خوبیهاش ما را لوس کرده متفکر  

كياراد خونه مادرجون ...

كياراد خونه مادرجون          فداي خنده هات

از قبل قرار بود که این دفعه که اصفهان رفتیم حتما ببریمت باغ پرندگان چون فکر میکنم کلی خوشحال بشی ولی نمیدونستم که ساعات بازدید فقط صبح تا چهار بعد ازظهر واسه همین فرصت نشد که این دفعه بریم ولی سعی میکنم که دفعه بعدی حتما ببریمت پسرم...چشمک

راستی عمه نسرین هم به تازگی یه نی نی کوچولو به دنیا آورده بود که شما اصلا حسایتی بهش نداشتی و فقط اگه من نزدیکش میشدم یه کم شاکی میشدی و هر موقع میگفتم نی نی چه کار میکنه فقط ادای گریه کردن را در میاری خوشگل مامان ولی پسر مهربونم با نی نی هیچ کاری نداشت برعکس پارسا جون که فقط منتظر یه فرصت بود که تکلیف نی نی را روشن کنه عصبانی

خلاصه این سفرمون به اصفهان هم مثل همیشه خیلی زود گذشت و تا چشم برهم زدیم زمان برگشت رسید ...ولی به امید اینکه روزهای تنهاییمون هم زود بگذره به خونه برمیگردیم و با یه دلتنگی همیشگی و مضاعف بازم به اصفهان میاییم خیلی زود زود...

بايد بريم ديگه....          استراحت بين راه...

 

خوابيدن داخل ماشين....

خوابيدن داخل ماشين در حال حركت هم دنيايي براي خودش مگه نه پسرم ؟؟

دوست دارم...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

خاله کمیل و کیان
30 مهر 92 12:17
سلام مامانی خوشحالم که برگشتین.از بس این پسره نازه مارو شیفته ی خودش کرده دیگه اونا که خاله هاو دایی هاش هستن .من که خیلی گل پسی رو دوست دارم منتظر عکسای خوشگلش میمونم گذاشتید لطفا خبرم کن


شما لطف دارید خاله مهربون...
بابای ملیسا
30 مهر 92 12:28
ضمن عرض سلام و آرزوی سلامتی برای شما و خانواده محترمتون ، وبلاگ ملیسا جان با موضوعیت سالگرد آشنایی من و مامان با عکسهای جدیدش به روز شد . ممنون میشم اگر شما هم یکی از عزیزان بازدید کننده وبلاگ ملیسا دخترم باشید و با گذاشتن یک کامنت ، یادگاری به یاد ماندنی براش بسازید . منتظر حضور شما هستیم . با تقدیم احترام : بابای ملیسا


حتما...
مامان سمانه
30 مهر 92 14:48
خوش اومدی!دلم واستون تنگ شده بود


ممنون ما هم همین طور...
مامان پارساجونی
30 مهر 92 17:12
فرزانه مامان آرین مهر
30 مهر 92 17:36
سلام رویا جون خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته.معلومه تا کیاراد جون باشه شما دیگه در ردیف دوم قرار میگیرید .اخی حوصلش که سر میره ونمیدونه چکار کنه هی میادمی می میخوره نمیشه اونجاهم سرشو گرم کنید .
شعر خوندنش منو کشته .بوووووووووووس


مرسی عزیزم ...آره معلومه که کیاراد همیشه اوله...شعر خوندنش برای هر کس شنیده جالب بوده و کلی خندیده......
رها (مامان بهار و بهنام )
30 مهر 92 23:00
سلام خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته عزیزم آخی قربونش برم که شعر هم میخونه خداییش دوری از خانواده خیلی سخته ولی من همیشه دوست داشتم با یه نفر که راه دوره ازدواج کنم و از خانواده دور شم ببینم چه مزه ای داره اما الان اصلا" دوست ندارم از خانواده دور باشم



مرسی عزیزم ... خب دیگه دور بودن یه مزیت هایی هم داره ولی این دلنگی بد جور آزار دهتده است....
رها (مامان بهار و بهنام )
30 مهر 92 23:01
آخی پسر خوشمل شما یه ماه از پسمل من بزرگتره بهنامم خیلی با حال شعر میخونه عمو پورنگ که شعر عمو زنجی باف رو میخونه پسرم میگه ل له یعنی بله خخخخخخ


این شعر خوندناشون منو کشته.....
آرش
30 مهر 92 23:37
عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با قلب من کرد ! زیبا بود امّا شوخی بود ! حالا .... . . تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است ! من تاوان اشتباه خود را پس میدهم . . . ! تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است .....
مامان امیرعطا
1 آبان 92 0:03
سلام عزیزم.خوش اومدین به خونه. خوشحالم که بهتون خوش گذشته خدارو شکر. ولی من حسابی بهتون حسودیم میشه اینطوری خیلیم خوبه هربار که میرین اونجا کلی خوش به حالتون میشه. دور بودن از خونواده مزیت هاییم داره.
کیاراد گلم زودتر عکساتو بذار ببییم.


سلام دوست من...آخه چرا شما که حسود نبودید؟؟؟؟ دوری و مزیتهاش خیلی خوبه ولی دلتگی بد بد بد.......
فاطمه مامان وانیا
1 آبان 92 12:25
ایشالا همیشه خوش باشید


ممنون...
خاله کمیل و کیان
1 آبان 92 14:04
عیدتون مبارک


مرسی عید شما هم مبارک....
خاله فریبا
1 آبان 92 14:58
سلام مامانی خوب خوشحالم که بهتون خوش گذشته. چرا به پسرمون صفر می دین آخه تقصیر بچه ها که نیست بسته به شرایط عکس العمل های متفاوت نشون می دن بی انصافی نکنین
همیشه شاد باشین


خاله جان شما هم که میگن بی انصافی.............
لی لی مامیه آ رشیدا
1 آبان 92 18:50
همیشه درکنارعزیزانتون روزهای رویایی داشته باشید


ممنون عزیزم...
مامان امیرعطا
2 آبان 92 0:54
سلام رویا جون. اومدم عیدو تبریک بگم بهتون. روزهای خوبی داشته باشید. سرشار از شادی و دلخوشی


ممنون عزیزم عید شما هم مبارک...
الناز مامان طاها
2 آبان 92 1:42
سلام عزيزم رسيدن به خيرخصوصي تو چك كن گلم


مرسی دوست من...
دوست
4 آبان 92 2:16
حسابییییییی غافلگیر شدم با اینهمه پست جدید
البته راستش فرصت نکردم همشو بخونم به مرور میخونم دیگه
خصوصی دوستم


آخه خيلي وقته كه به ما سر نزديد...
مامان طاها
7 آبان 92 11:29
بسلامتی و دلخوش
ما هم اصفهان زندگی میکنیم و غریب هستیم.
اومدین به ما هم سر بزنید خوشحال میشیم


مرسي دوست من...
فرزانه مامان آرین مهر
10 آبان 92 5:46
چه عکسهای خوشگلی


چشمهاتون خوشگل ميبينه...