پسر صبور من....
امروز قرار بود آخرين واكسنت را بزنيم و من از چند روز پيش دلشوره اين روز را داشتم هرچند در نوبتهاي قبلي با صيوري تمام درد واكسنت را تحمل كرده بودي و ماماني را اصلا اذيت نكردي ولي شنيده بودم كه اين آخري با بقيه فرق ميكنه و ممكنه كه بابت درد پا بي تابي بكني ....صبح بعد از بيدار شدن از خواب و خوردن صبحانه براي زدن واكسن هجده ماهگي راهي بهداري شديم ...نميدونم چرا كه از همون ابتداي كار براي گرفتن وزن و قدت هم كمي گريه كردي كه پيش خودم گفتم واي حتما براي زدن واكسن كلي اذيت ميشي ولي قطره فلج اطفال را با اينكه بسيار بدمزه است قشنگ خوردي البته از تغيير چهره ات مشخص بود كه خيلي بدمزه بوده ولي مرد كوچولوي من مردونه تحمل كرد ...موقع زدن واكسن هم برخلاف تصور من يه كم گريه كردي الهي مامان فداي اون قطره هاي اشكت بشه كه اين قدر مظلومانه اشكات ميرخت كه كم مونده بود اشك منم در بياد ....گفته بودند كه هر چقدر بيشتر راه بري بهتره واسه همين وقتي اومديم خونه كلي بادكنك بازي و توپ بازي كرديم و بعد از خوردن ناهار و قطره استامينوفن خوابيدي ...وقتي بيدار شدي پات درد ميكرد و يه كم برات سخت بود كه روي زمين بگذاريش ولي بازي بازي دوباره شروع به راه رفتن كردي موقع بالا و پايين رفتن از جايي مشخصه كه اذيت ميشي ولي پسر صبورم تحمل ميكنه.....حالا هم كه توي خواب نازي فقط يه كم تب داري كه اميدوارم تا فردا تبت كامل قطع بشه تا خيال ماماني هم راحت بشه نازنينم...
اين آخرين واكسنت بود تا واكسن بعدي كه در شش سالگي بايد بزني كه اون موقع ديگه مرد كوچولوي من كمي بزرگ شده و مطمئنم كه ديگه اين اشكهاي بلوريت را ديگه موقع زدن واكسن نميبينم ...ميدوني كه مامان طاقت ريختن اين اشك ها را نداره گلم....
مرد كوچولوي مامان عاشقانه دوست دارم