کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

پسر صبور من....

1392/8/7 2:02
نویسنده : مامان رویا
837 بازدید
اشتراک گذاری

امروز قرار بود آخرين واكسنت را بزنيم و من از چند روز پيش دلشوره اين روز را داشتم هرچند در نوبتهاي قبلي با صيوري تمام درد واكسنت را تحمل كرده بودي و ماماني را اصلا اذيت نكردي ولي شنيده بودم كه اين آخري با بقيه فرق ميكنه و ممكنه كه بابت درد پا بي تابي بكني ....صبح بعد از بيدار شدن از خواب و خوردن صبحانه براي زدن واكسن هجده ماهگي راهي بهداري شديم ...نميدونم چرا كه از همون ابتداي كار براي گرفتن وزن و قدت هم كمي گريه كردي كه پيش خودم گفتم واي حتما براي زدن واكسن كلي اذيت ميشي ولي قطره فلج اطفال را با اينكه بسيار بدمزه است قشنگ خوردي البته از تغيير چهره ات مشخص بود كه خيلي بدمزه بوده ولي مرد كوچولوي من مردونه تحمل كرد ...موقع زدن واكسن هم برخلاف تصور من يه كم گريه كردي الهي مامان فداي اون قطره هاي اشكت بشه كه اين قدر مظلومانه اشكات ميرخت كه كم مونده بود اشك منم در بياد ....گفته بودند كه هر چقدر بيشتر راه بري بهتره واسه همين وقتي اومديم خونه كلي بادكنك بازي و توپ بازي كرديم و بعد از خوردن ناهار و قطره استامينوفن خوابيدي ...وقتي بيدار شدي پات درد ميكرد و يه كم برات سخت بود كه روي زمين بگذاريش ولي بازي بازي دوباره شروع به راه رفتن كردي موقع بالا و پايين رفتن از جايي مشخصه كه اذيت ميشي ولي پسر صبورم تحمل ميكنه.....حالا هم كه توي خواب نازي فقط يه كم تب داري كه اميدوارم تا فردا تبت كامل قطع بشه تا خيال ماماني هم راحت بشه نازنينم...

اين آخرين واكسنت بود تا واكسن بعدي كه در شش سالگي بايد بزني كه اون موقع ديگه مرد كوچولوي من كمي بزرگ شده و مطمئنم كه ديگه اين اشكهاي بلوريت را ديگه موقع زدن واكسن نميبينم ...ميدوني كه مامان طاقت ريختن اين اشك ها را نداره گلم....

 

فداي تو...

مرد كوچولوي مامان عاشقانه دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان طاها
7 آبان 92 10:51
خدا رو شکر تموم شد
همیشه صبور و مقاوم باشی کیاراد جان


ممنون خاله جون...
مامان امیرعطا
7 آبان 92 13:48
آفرین پسر ناز و مقاوم.
خدارو شکر شما همفعلا راحت شدین تا 6 ساگی ایشالله.


مرسي خاله جون...
مامان پارساجونی
7 آبان 92 16:47
آفرین پسر صبور وناز


مرسي خاله جون كه اومديد....
لی لی
7 آبان 92 18:32
پسرگل مامان وبابازودی خوب شو


ديگه خوب شدم خاله جون...
مریم
7 آبان 92 19:11
اجی جون من عاشق پسرتون شدم


مرسي عزيزم كاش بيشتر خودتون را معرفي ميكرديد....
مامان آرینا موفرفری
8 آبان 92 0:01
18 ماهگیت مبارک مرد صبور و قوی
ایشااله این مرحله رو هم به خوبی پشت سر می گذاری عزیزم.


مرسي خاله جون از لطفتون....
مادر منتظر
8 آبان 92 12:48
سلام مامانی گل و مهربون کیاراد کوچولوی خوشگل

عزیزم ممنون که به یاد ما هستی و به ما هم سر میزنی. همیشه از دیدنت بینهایت خوشحال میشم.

کیاراد موچولو انشاالله زود زود خوب خوب میشی.
واکسنت اگه درد داشت ولی در عوض دیگه مریض نمیشیییییییییییییییییی.


مامانی مهربون نگران نباش. پسرت ماه و صبوره و تب و پادردش هم به زودی خوب میشه .
آفرین پسر قوی و شجاع ما.


راستی پست بازی برای تقویت هوش بچه ها خیلی عالی و کاربردیه دوست خوبم.
ممنون که اطلاعات و تجربیات ارزشمندت رو در اختیار بقیه مامانها هم میزاری عزیزم.



ممنون از اين همه ابراز لطفت عزيزم....
مریم
8 آبان 92 15:36
خوب بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عالي بود عزيزم...حالا يه سوال ديگه ...ميشه بگي چه جوري با وب ما آشنا شدي؟؟؟؟
رها (مامان بهار و بهنام )
9 آبان 92 7:29
آخی قربونش برم
پسر من هم 16آبان هفته آینده باید واکسن 18ماهگیشو بزنه


اميدوارم بهنام جونم زياد اذيت نشه.......
خاله کمیل و کیان
9 آبان 92 12:43
الهی فدات بشم که درد کشیدی عزیزم.


ولي تحمل كردم خاله اي.....
الناز مامان طاها
9 آبان 92 21:32
افرين به اين بزرگ مرد كوچك


مرسي خاله جون...