اولين باران...
ديروز از صبح هوا ابري بود و باد همراه با خاكي هم ميوزيد از اون بادها كه بعد از اتمام كل خونه احتياج به يك گردگيري حسابي داره ....از صبح آرزو كردم اي كاش يكم بارون بياد تا با كيارادم بريم داخل حياط تا عكس العملت در مقابل بارش بارون را ببينم چون اين دفعه اولي بود كه باريدن بارون را ميديدي... ولي انگار كه آسمون اصلا قصد باريدن نداشت و فقط ابري بودن و دلگير بودن پاييز را ميخواست به ما نشون بده ....ما هم به خاطر اينكه كمتر از اين روز ابري دلگير بشيم يك ساعتي رفتيم خونه خاله كبري همسايه و دوست مهربونمون...من به خاله گفتم كه از صبح چند بار فكر كردم كه بارون مياد و خواستم كه با كياراد بريم حياط تا براي اولين بار بارون را ببينه ولي ديدم كه صداي برگ درختهاست كه باد اونها را به لرزه در آورده و از داخل صداي بارش بارونه به نظر مياد.....
بعد از ظهر تازه از خواب بيدار شده بودي كه تلفن زنگ زد و خاله مهربونمون گفت كه زود بريد توي حياط كه داره بارون مياد ...منم خوشحال سريع لباست را پوشيدم و رفتيم حياط...البته بارون كمي بود ولي براي شما جالب بود و كلي ذوق كردي...اولش به محض ديدن رفتي آخر حياط و به شير آب نگاه ميكردي ولي بعد متوجه شدي و خوشحال براي خودت اين طرف و اون طرف ميدويدي و كلي خودت را كثيف كردي...خاله جون ممنون چون اگه زنگ نزده بوديد ما باز هم فكر ميكرديم صداي لرزش برگهاست.....
پسرم اين اولين باري بود كه قطره هاي باران را لمس كردي و از بودن زير بارون لذت بردي.....
دوست دارم....