قصه ديدن اولين برف....
سالهاي زيادي بود كه اصفهان برف نباريده ، خصوصا براي ما هم كه چند سالي است كه در منطقه گرمسيري زندگي ميكنيم دوري از سرماي زمستون باعث شده كه كلا حال و هواي زمستون و باريدن برف بيشتر شبيه يك رويا بشه حالا بعد از اين همه سال درست چند روز قبل از اينكه به اصفهان بريم يه برف سپيد زمستوني اصفهان را سفيد پوش كرد و كلي همه خوشحال بودند ...منم به مامان عفت جون گفتم حيف كاش چند روز ديرتر اومده بود تا كياراد منم اولين برفش را ميديد چون ميدونستم تا به اصفهان بريم همه برفها آب ميشه ....
وقتي ما رفتيم همه برفها توي معابر آب شده بود ولي يكمي برف گوشه حياط مامان عفت جون بود كه بچه ها هم ذوق اين و داشتند كه عكس العملت را با ديدن برف ببينند و سريع لباس گرم تنت كردند و بردن توي حياط ولي چون كم بود و بارش اونو نديده بودي خيلي عكس العمل خاصي نداشتي ولي خاله راحله مهربون و عمو احمد جان قول دادند كه بريم توي يك پارك كوهستاني كه اونجا برف هاي بكر و دست نخورده اي بود تا تو بازي كني....
اينجا توي حياط خونه مامان عفت جون كه نگار خاله سعي ميكنه كه تو برف را لمس كني....
خلاصه يه روز با خاله راحله جون و عمو احمد كه حالا اونو مح مد صدا ميكني رفتيم برف بازي و حسابي لذت بردي....البته اولش يه كم با احتياط قدم برداشتي و دستت توي دست عمو بود ولي بعد ديگه خوشت اومده بود....
خاله راحله مهربون هم واست فوري يه دونه آدم برفي كوچولو كه خيلي فسقلي بود درست كرد كه خاطره اولين برف زمستونيت از آدم برفي بي نصيب نباشه اينم عكس اين آدمك فسقلي برفيت،ببين چه كوچولو.....
خلاصه با اين روز قشنگ سپيد برفي يه كم دلم راضي شد و از اينكه حداقل تونستي برف بازي كني خوشحال بودم ...هرچند دوست داشتم كه بارش برف را ببيني ولي ....
ولي چند روز بعد وقتي كه بابا كورش هم پيش ما بود يكروز صبح كه از خواب بيدار شديم ديديم حياط خونه پوشيده از برف و همچنان هم داره ميباره من كلي خوشحال شدم از اينكه پسرم بالاخره بارش اولين برف زمستونيش را هم ديد ...
لباس گرم پوشيديم ورفتيم بيرون....البته چون هوا سرد بود خيلي زود برگشتيم خونه....
پسر گل مامان جاي كه توي عكس زير ايستادي درست وسط زاينده رود كه نمايي از سي وسه پل هم پشت سرت مشخص هر چند از نظر من اين عكس خيلي غمگينه كه زاينده رودي به اون زيبايي حالا بايد به اين شكل در بياد ولي آرزو ميكنم كه روزي دوباره پر آب بشه .....
خلاصه با بارش اين برف روياي برفي ماماني هم به حقيقت پيوست و پسر گلم هم حسابي لذت برد....