کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

تولد چهار سالگی...

1395/3/20 0:27
نویسنده : مامان رویا
1,365 بازدید
اشتراک گذاری

امسال برخلاف سه سال گذشته در روز تولدت اصفهان بودیم و دو تا تولد کوچولو داشتی که اولی را یک شب قبل از روز تولدت که خونه مادر جون بودیم عمه ها واست گرفتند و از اینکه کنار پارسا و پریسا و آیدا بودی کلی بهت خوش گذشت و خندیدی و ذوق کردی....محبت

...

فوت کردن شمع چهارسالگی به تنهایی...چشمک

...

فوت کردن شمع چهارسالگی به صورت دست جمعی...چشمک

...

اون شب خونه مادرجون خیلی خوشحال بودی و بهت خوش گذشت و هدیه های تولدی هم ، عمه ها و مادرجون واست خریده بودند که بیشتر لباس بودند و باعث شد یک شب به یاد ماندنی در شب تولد چهارسالگیت واست رقم بخوره...محبت

شب وقتی برگشتیم خونه مامان عفت جون داشتم فکر میکردم فردا که در روز تولدت قراره کنار خاله ها و دایی یک جشن تولد کوچولو داشته باشیم چی بپوشمت یکدفعه تصمیم گرفتم این تیشرت قرمزت را بپوشم واسه همین جهت شوخی و خنده به بچه ها و خاله ها پیامک دادم که بچه ها فردا تم تولد کیاراد قرمزه محبت اولش دختر خاله ها شاکی که خاله چرا زودتر نگفتی تا لباس تهیه کنیم ، گفتم مهم نیست الان به ذهنم رسید به هر حال گفته باشم که واسه تنوع و خنده قرمز بیایید...خنده

خلاصه فردا وقتی خاله ها اومدند، هرکس به شکلی با همون لباسهایی که داشت یک تیپ با حال قرمز زده بود حتی عمو احمد و عمو عبد و عمو حمید هم از این تپپ مستثنی نبودند ، دایی هم که لباس قرمز پوشیده بود جالب اینجا بود که خودم لباس قرمز نداشتم ولی به هر شکلی بود قرمز پوش شدیم و از این بابت موجبات شادی و خنده همه فراهم شده بود و من از این بابت خوشحال بودم که حتی برای لحظاتی کوتاه موجب شادی عزیزانم شده بودم و شب به یاد ماندنی را ذر کنار هم داشتیم...محبت

ژستهای کیاراد من قبل از تولد...خندونک

...     ..

..

پسر چهارساله من در حال فوت کردن شمع چهارسالگی...محبت

..

پسر قشنگ من در حال برش کیک...محبتخوشمزه

...    ...   

 

..     ..

...

خلاصه بعد از گرفتن کلی عکسهای یادگاری و دست جمعی قرمز نوبت به باز کردن هدیه ها رسید که واسه این موقع لحظه شماری میکردی...متنظروقتی خاله رعنا جون کمکت میکرد واسه باز کردن کلی ذوق میکردی و فوری میگذاشتی روی مبل پشت سرت تا بعدی را ببینی چی هست ...متنظر

...     ...

 

..  

فکر کنم توی عکس زیر یه کم از هیجانت بابت این هدیه مشخص باشه ...راضی     

 ...

بعد باز شدن همه هدیه هات که همه اسباب بازی بود والبته با فکر خریده شده بود و میدونستند که چقدر دوست داری مشغول بازی با اونا شدی ...راضیمحبت

..

 

..    

خلاصه اون شب یعنی سوم اردیبهشت ماه 95 و تولد چهارسالگی شما در کنار عزیزانمان بسیار بسیار خوش گذشت من در تمام لحظه هایی که کنار هم خندیدیم و خنده عزیزانم را برلب دیدم با تمام وجودم مامان عفت مهربونم وبابا کمال عزیزم را در کنارم حس کردم و باور داشتم که تنها نیستیم هر چند در عمق جانم دردی عمیق از ندیدنشان ریشه داشت....محبت

اون شب واست فشفشه و برف شادی هم خریده بودم ولی اینقدر سرگرم تم قرمز تولدت و ماجراهای خنده دار بودیم که فراموش کردم که استفاده کنیم ...غمگینواسه همین خاله راحله مهربون چون میدونست فشفشه خیلی دوست داری چند شب بعد یک کیک واست درست کرده بود و اومد خونه مامان عفت و یه جشن تولد چهار نفری من و شما و خاله راحله جون و خاله رعنا جون داشتیم البته بدون هدیه فقط  با کیک و فشفشه و باقیمانده بادکنکهای توی خونهخندهکه البته کلی هم استقبال کردی و لذت بردی..محبت

..     ...

هیجان پسر چهارساله منجشن

..

لحظه ها را درياب
چشم
فردا كور است
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطه نوراني
چشم گرگان بيابانست...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان امیرعطا
1 تیر 95 2:28
وایییییییی تولد 4سالگی قرمزت مبارک کیاراد جون..... دست همه عزیزانتون درد نکنه..
مامان رویا
پاسخ
ممنون دوست من...