کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

اولین سفر دو نفره با مامانی

1391/11/25 14:25
نویسنده : مامان رویا
1,157 بازدید
اشتراک گذاری

چند هفته پیش دایی رسول دو باره مثل همیشه زنگ زده بود و معلوم بود که حسابی دلش برای کیاراد جونم تنگ شده و از این تعمیرات اساسی پالایشگاه که مانع رفتن ما به اصفهان شده دل پری داره ، وقتی تلفن را قطع کردم این قدر دلتنگ شدم که بابایی گفت درسته من نمیتونم مرخصی بگیرم ولی اگر دوست دارید میتونید چند روزی شما به اصفهان برید این طوری هم شما آب و هوایی عوض میکنید و هم دلتنگیهاتون کمتر میشه با این که خیلی دوست نداشتم که بدون بابایی به اصفهان بریم ولی میدونستم که با وجود این اوورهال که در پیش است روزهای تنهایی سختی با کیاراد در خانه خواهیم داشت ، خلاصه با کلی دو دلی تصمیم گرفتیم که دوتایی با گل پسرم به اصفهان بریم ودر اولین فرصت اقدام به خرید بلیط کردیم .

اولین پرواز کیاراد :

چهارشنبه یازدهم بهمن ماه من و کیاراد جونم به اصفهان رفتیم البته رفتن ما به همین راحتی هم نبود چون گل پسری در راه رفتن به فرودگاه توی ماشین حسابی خوابیده بود و دقیقا داخل فرودگاه از خواب بیدار شد و سرحال آماده کنجکاوی و شیطنت بود و به محض سوار شدن به هواپیما شیطنت را شروع کرد، با دستهای کوچولوش محکم به شیشه کنارمون میزد، برای خودش با صدای بلند آواز می خوند ، روسرس مامانی را میکشید ،میخواست شیر بخوره و بازی هم بکنه و... با اینکه کتاب و اسباب بازی های موردعلاقه اش را با خودم برده بودم ولی اصلا با اونها سرگرم نمیشد خلاصه این که حسابی شیطنت کرد تازه موقع پیداشدن هم اصلا اجازه نمیداد که کاپشن و کلاه تنش کنم .

توی فرودگاه دایی رسول جون و مامان عفت و شیدا به استقبال ما اومده بودند و من با دیدن اونها خوشحال، فوری کیاراد شیطون را به بغل دایی رسول جون دادم .

البته باید بگم که همه شیطنت ها و بازیگوشیهای کیاراد برای مامانی قابل درک بود چون تحمل یک ساعت و نیم در یک محیط بسته برای کوچولویی مثل کیاراد سخته ولی من چون اولین بار بود که به تنهایی با کیاراد در چنین فضایی قرار میگرفتیم و فکر نمیکردم که کیاراد نتونه تحمل کنه خیلی اذیت شدم و در آن لحظات همش به خودم میگفتم ای کاش نیومده بودم( بابا کورش کجایی ...کلافه) تازه به برگشت هم فکر میکردم و ....

 ده روز کنار عزیزان :

توی این ده روزی که اصفهان بودیم به من و کیاراد خیلی خوش گذشت خصوصا به کیاراد که همیشه یه نفر بود که سرگرمش کنه و با او بازی کنه ، البته روزهای اول کمی نا آروم و نق نقو شده بود که  مامان عفت جون میگفت طبیعی و چند دلیل هم داشت یکی این که محیط برای او تازگی داشت دیگه این که بهانه بابایی را میگرفت و در آخر چون  آب زیادی از دهنش میرفت در آستانه در آوردن دندون های تازه بود و همه اینها دلایلی بود برای این که کمی بد اخلاق باشه البته بعدا خوش اخلاق شد و خودش هم سعی میکرد که بهش خوش بگذره مثلا اصلا اجازه نداد خاله رعنا جون که داشت برای امتحان دکترا خودش را آماده میکرد درس بخونه (خاله رعنا جون نگران نباش ما برات دعا میکنیم قبول بشی... نگران)

بازی با سو سو...

 

قربون بازی کردنت برم... 

و بالاخره این ده روز ما هم خیلی زود تمام شد و در روز یکشنبه بیست و دوم بهمن با یک دنیا دلتنگی برای باباکورش به سمت خونه رفتیم . البته باید بگم در راه برگشت که این همه نگران بودم کیاراد نیمی از راه را اذیت کرد و بقیه راه به خواب رفت و سفر دو نفره ما هم با دیدن بابایی که با گل مریم و رز به استقبال ما آماده بود تمام شد و دوباره سه نفری به خونه عشقمون رفتیم.بغل

 مامان عفت جونم ، دایی رسول جون ، خاله ها و عموها، مادر جون و باباجون  و عمه ها دوستون داریم..

به امید دیدار دوباره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ثمر
28 بهمن 91 10:33
خاله جون رفتی اصفهان به به چه جایی رفتی
خاله قربونت برم کلی بهت خوش گذشته با مامانی آره انشالله که همیشه روزهای خوب و خوش و پر از گردش داشته باشین
اینجا که خیلی جاتون خالی بود


مرسی خاله جون ،جای شما خالی...