یک روز خوب
کیاراد و ساحل دریا
جمعه صبح برای دومین بار با کیاراد جونم به کنار دریا رفتیم ، واین قدر پسر خوشگلم از تفریح و بیرون رفتن خوشحال و شاد میشه که کلی به من و بابایی خوش میگذره و از این که با هم هستیم لذت میبریم .
اصلا فکر نمیکردم که پسرم الان از بازی با ماسه ها لذت ببره ، ولی مثل اینکه اشتباه میکردم و این بازی را خیلی دوست داشت باید یادم باشه دفعه بعد لباس و اسباب بازی براش ببرم تا بتونه خوب بازی کنه ...
وقتی خوشحال هستی و میخندی انگار تمام دنیا مال منه و من خوشبخت ترین فرد زمینم...
کیاراد و پارک
بعد از اینکه بازی با ماسه ها تمام شد رفتیم پارک تا کمی سه نفری قدم بزنیم چون هوا خیلی خوب بود...
دیگه پسرم میتونه که روی پاهاش به تنهایی بایسته و هر موقع میگیم : (ما شا الله، ماشا الله ) ذوق میکنه و دستهاش را میبره بالا، لبهاش را این طوری میکنه(البته دوروز که یه قدم هم برمیداره و بعد میشینه) ، مامان عاشق وقتی که لبهاش را این شکلی میکنه ، مامان فدای صورت قشنگت بشه...
بعد از کلی بازی به خونه برگشتیم و اینقدر پسرم خسته شده بود که توی ماشین خوابید و برعکس همیشه که وقتی به خونه میرسیدیم از خوب بیدار میشد به یه خواب عمیق رفته بود ، که من فقط تونستم شلوار و کفشش را از تنش بیرون بیارم ،و تقریبا دو ساعتی خوابید...
تازه در بیشتر مواقع وقتی بیدار میشه با یه گریه کوچولو مارا از بیدار شدنش با خبر میکنه ولی امروز اینقدر خوشحال بود که خودش بلند شده بود و با صدای قشنگش ذوق میکرد و میخندید....
خوب حالا دیگه وقت عوض کردن لباس، زود بیا بغل مامانی ...
امید وارم همه روزهات روزهای خوب باشه پسرم و همیشه بخندی و شاد باشی....