سفرنامه 95 / ساحل گیسوم
بعد از گذشتن از جاده رویایی خلخال به اسالم در استان گیلان در فرصت کمی که داشتیم به پارک جنگلی گیسوم و سواحل زیبای آن رفتیم که جاده ای که به ساحل منتهی میشد هم یک جاده جنگلی فوق العاده زیبا بود ، مسیری بسیار زیبا و دیدنی که با درختان سر به فلک کشیده و تونل مانند واقعا هیجان انگیز بود .
خوردن تمشک و زغال اخته و نم نم بارون واقعا توی این جاده زیبا به هر سه نفرمون چسبید خصوصا به شما که عاشق خوردنیهای ترش از این مدل هستی...
بعد از گذشتن از جاده جنگلی زیبا به ساحل دریا رسیدیم و شما به محض رسیدن خواستی که یک کایت بخریم و این شما و کایت هوا کردن ...
مامان فدای چشمهای خندانت و اون چال لپت قشنگ من...
وقتی از بازی کردن با کایت خسته شدی ، کایت را به بابا کورش سپردی آخه مگه پسر فعال من میتونه یه جایی ثابت بایسته اونم کنار دریا
بعد رفتی سراغ ماسه بازی و حسابی بازی کردی...
و بعد برای یک لاکپشتی که کسی درست کرده بود ولی سر نداشت سر درست کردی...
فدای پسرم بشم با این سر لاکپشتش...
داخل آب نرفتی هم به خاطر فرصت کمی که داشیم و هم به دلیل طوفانی بودن هوا با تاریک شدن هوا گیلان را به سمت قزوین ترک کردیم چون میخواستیم فردا اصفهان باشم تصمیم گرفتیم شب را در قزوین بمانیم و صبح به سمت اصفهان حرکت کنیم ...
در مسیرمون به شهر منجیل رسیدیم که چون در این منطقه در بیشتر مواقع باد می وزد وجود توربینهای بادی از جذابیتهای این شهر است و شما هم که با وجود یک توربین بادی در اصفهان با توربینها آشنا بودی و میدونی که برق تولید میکنند خیلی از دیدن این همه توربین لذت بردی ولی حیف که شب بود ...
اینم روز همون منطقه ای که در عکس ما شب است ...
نیمه های شب به قزوین رسیدیم و چون حسابی خسته بودیم یک هتل مناسب پیدا کردیم و شب را در قزوین استراحت کردیم و فردا صبح بعد از خوردن صبحانه برخلاف میلم که خیلی دوست داشتم جاهای دیدنی قزوین را ببینیم به خاطر فرصت کم قزوین را به سمت اصفهان ترک کردیم...
در یک هفته ای که در سفر بودیم شما بسیار پسر خوبی بودی و اصلا کاری نکردی که من و بابا کورش اذیت بشیم و مدام میگفتی چقدر دیگه مونده به خونه مامان عفت برسیم به قدری بی تاب رسیدن به خونه مامان عفت جون بودی که انگار تمام زیباییها و لذتهای دنیا برای شما توی خونه مامان عفت جون خلاصه شده وقتی از خواب بیدار شدی ودیدی که داخل اصفهان هستیم چنان ذوق کردی که اشک من در اومد و میگی مامان من خیلی هیجان زده هستم داریم به خونه مامان عفت میرسیم و این اولین بار بود که از این کلمه برای بیان احساساتت استفاده کردی و واقعا دستهات از هیجان یخ کرده بود پیش خودم فکر کردم اگه مامان عفت جونم بود شما دیگه از این خونه دل نمیکندی ولی حیف که دیگه اون روزها تکرار نمیشه و فقط حسرتش و داغش تا ابد روی دل ما میمونه...
وقتی رسیدیم بعد از رفتن توی بغل خاله رعنا جون و دایی رسول عزیز و تخلیه هیجانت میخوام لباست را عوض کنم رفتی توی فکر و ساکتی میگم : به چی داری فکر میکنی پسرم ؟ میگی : به سفرمون میگم :به کجای سفرمون ؟ میگی : به اونجا که داشتیم به خونه مامان عفت نزدیک میشدیم ببین چقدر اون لحظه واست قشنگ بوده که از فکر کردن بهش هم لذت میبردی
به بابا کورش میگم یک هفته سفر بودیم و جاهای خیلی قشنگی رادیدیم ولی انگار زیباترین و رویایی ترین قسمت سفر برای کیاراد نیم ساعت آخر سفر و رسیدن به خونه مامان عفت جون بوده ...
پایان سفر...مرداد 95