یه پسر خوب و اولین سفر دریایی
یکی از اون روزهای خوب
دیروز بابایی باید میرفت دانشگاه ،من پیشنهاد دادم که من و شما هم با بابایی بریم و در مدتی که بابایی سرکلاس هست ما مشغول خرید بشیم چون خیلی وقت بود دلم برای یه بازار رفتن حسابی تنگ شده بود ...بابایی مهربون هم قبول کرد برای همین صبح زود از خواب بیدار شدیم و سه تایی راهی قشم شدیم مثل همیشه داخل ماشین کلی بهمون خوش گذشت و شما آواز میخوندی و من و بابایی لذت میبردیم ... بابایی رفت سر کلاس و ماشین را هم واسه ماگذاشت و ما با هم به خرید رفتیم و برای رفع خستگی به ماشین پناه میاوردیم ،مدتها بود که برای خرید به این شکل از خونه بیرون نیومده بودم و در این مدتی که پسرم بدنیا اومدی بیشتر اوقات که توی خونه هستم و برای خرید فقط در مواقعی که ضروری باشه با بابایی بیرون میرفتیم البته باید بگم که چند باری هم از شما و بابایی مرخصی گرفتم و خودم به تنهایی به خرید رفتم چون این جا هوا خیلی گرمه و بردن شما ممکنه که باعث بشه گرما زده بشی ولی خوب الان بهترین فصل سال را ماداریم و از بابت گرما و سرمای هوا نگرانی نداریم ،البته فکر کنم زیادی توی خونه بودن باعث شده که مامانی یه کم تنبل بشه و خیلی زود خسته شدم و داشتم با خودم فکر میکردم که ای کاش توی خونه مونده بودیم ولی با خرید چند دست لباس خوشگل برای پسرم از اینکه اومدیم خوشحال بودم ....
یه پسر خوب
با اینکه بابایی از ساعت هشت تا یک بعد ازظهر کلاس داشت و من و شما باهم تنها بودیم ولی اینقدر پسر خوبی بودی و اصلا مامانی را اذیت نکردی که من به غیر خستگی جسمی خودم کلی از بودن باهم لذت بردم البته تقریبا دو ساعتی هم توی کالسکه در خواب ناز بودی ... بعد از اینکه بابایی اومد من دیگه از لحاظ جسمی حسابی خسته شده بودم رفتیم ناهار خوردیم و برای تفریح کمی در جزیره چرخیدیم....
راستی باید بگم که این اولین سفر دریایی کیاراد من بود البته یه سفر دریایی کوچولو که خیلی خوش گذشت...