قصه دندونهای کیاراد
دو دندون اول پسری دقیقا وقتی که کیاراد ٦ ماهه شد به صورت کاملا غیر منتظره مامانی را خوشحال کردند، یه روز ظهر که کنار هم دراز کشیده بودیم و کیاراد مشغول بازی هر روزه یعنی بازی با دستهای مامانی بود یه دفعه دست مامانی را به طرف دهنش برد و مامانی را متوجه یه دندون کوچولویی که تازه سرشو از اون لثه قشنگش بیرون زده بود کرد کلی ذوق کردم و بوسیدمش که خودش با اون دستهای کوچولوش دندون کوچولو را به من نشون داده بود مامانی هم فوری به مامان عفت جون زنگ زد و اونا در خوشحالی خودش سهیم کرد .آخه کیاراد من اصلا برای در آوردن دندونهاش مامانی را اذیت نکرد البته یه نشانه هایی داشت که برای دندونهای بعدی تجربه شد و قبل از اینکه بیرون بزنند مامانی متوجه میشد که...
دلنوشته های مامان رویا
پسرم دنیا بزرگه ولی تو یه دل بزرگتر از دنیا داری عزیزم با این چشای مهربون تودل هر کی که خوبه جاداری پسرم دنیا بزرگه ولی من تورا هر جایی که باشی میبینم &...
کیاراد و کتاب
کیاراد ، من و کتاب : مامان رویا کتاب خوندن و خیلی دوست داره و همیشه وقتی توی شهرک نمایشگاه کتاب میزنند به اونجا میره و چند تایی کتاب برای چند ماهی که سرگرم بشه میخره ولی از وقتی که شما به دنیا اومدی دیگه فرصتم برای کتاب خوندن خیلی کم شده بنابراین تصمیم گرفتم که با گوش کردن به کتابهای صوتی در مواقعی که کار دارم حداقل هفته ای یک کتاب بخونم و علاقه درونی خودمو ارضا کنم . بنابراین خیلی دوست دارم که وقتی شما بزرگ شدی از کتاب خوندن لذت ببری و فکر میکنم این موضوع هرچند در برخی مواقع ذاتی است ولی میتوان با مهیا نمودن موجبات آن بچه ها را به خواندن کتاب تشویق کرد برای همین وقتی شما دو ماهه بودی اولین کتاب و برای پ...
کیاراد و گردش هر روزه در خانه
کیاراد و گردش در خانه کیاراد منم الان دیگه هشت ماهه شده و چهار دست و پا رفتن را خوب بلده و هر جایی را هم تکیه گاه خودش قرار میده و روی دو پاهای کوچولوش می ایسته و به نسبت کنجکاوتر و در معرض خطر بیشتری قرار داره و مامانی را بیشتر از قبل پا بند خودش کرده و صد البته با شیرین کاریهاش دلبسته تر از قبل . پسر نازنینم کوچولوی دلبندم عاشقانه دوست دارم ،فدای تمام شیطنت ها و کنجکاوی هات . کیاراد عاشق دمپایی های مامانی هر جا اونها را میبینه سریع خودشو به اونها میرسونه : آخ جون به آشپزخانه رسیدیم دیگه به جاهای خطرناک رسیدی باید مامانی فکری برای سرگرم کردن بکنه دیگه گردش...
کیاراد می ایستد
امروز بیست و نهم آذر ماه نود و یک و کیاراد من، چند روز دیگه وارد ماه نهم زندگیش میشه و یک هفته ای که میتونه دستشو بگیره به وسایل خونه و بایستد یعنی هفت ماه بیست روزه بود که ایستادن را یاد گرفت حالا به هر چیز سست یا محکمی تکیه میکنه و می ایسته و...
کیاراد و خنده های شیرین تر از عسل
حالا عکسهایی از کیاراد در لحظه های شادی و خنده : خنده های شیرینت به زندگی من و بابایی رنگی تازه بخشیده و مارا وارد دنیایی پر از شادی کرده امیدوارم همیشه شاد باشی پسر نازنینم که شادی تو موجب آرامش دنیای منه. ...
کیاراد بوعلی سینا میشود
سلام به پسر گلم که شده همه زندگی من و بابایی هیچ وقت فکر نمیکردم که بودن یک کودک در خانه اینقدر شیرین و جذاب باشه چون هرروز و هرلحظه شاهد حرکات و رفتارهای تازه و شیرین غیر قابل پیش بینی هستی و این قدر غرق در بزرگ شدن و رشد کودک خود میشوی که گاهی اوقات حس میکنی در زندگی جایی برای فکر کردن به خودت نداری البته تمام این لذتها و لحظه های خوش آنقدر سریع میگذرند که گاهی حسرت روزهای گذشته را میخوری و برای بیاد آوردن لحظه لحظه آنها باید آلبوم خاطره ها را ورق زد تا شاید گوشه هایی از آن لحظه های شیرین شادی بخش لحظه های آینده ات باشد . امید دارم که بتوانم از لحظه های با هم بودنمان به نحو شایسته ای لذت ببرم و شادی بخش لحظه های همسر و پسر عزیم باشم ....
یک خاطره کوچولوی مولچه ای
در اولین ماه های بارداری وقتی که مامانی وارد چهارمین ماه شده بود به اصفهان رفتیم و مامان عفت و خاله رعنا ودختر خاله ها استقبال گرمی از ما کردند چون واسه کوچولوی من یه تولد مولچه ای گرفته بودند آخه توی اون ماه های اول بارداری کیارادو مولچه صدا میکردند البته بعدا هم به تا قبل از اینکه متولد بشی بچه جون بودی اون جشن تولد کوچولو برای من خیلی غیرمنتظره و جالب بود . توی این یک هفته مامان عفت جونم خیلی زحمت کشید و سعی کرد هر غذایی که یه زن باردار ممکنه هوس کنه را برای من تهییه کنه مامان جونم دستت درد نکنه ...
سه هفته در اصفهان
توی مهرماه سه هفته با کیاراد اصفهان بودیم و خیلی خوش گذشت و پسرم حسابی خوشحال بود ... اولین لباس گرم کیاراد: این اولین لباس گرم کیاراد منه که خاله راحله براش دوخته ،خاله ای دستت درد نکنه خیلی خوشگل شده : البته قبلا هم یه شلوار خوشگل خونه براش دوخته بوده اینم شلوار کیاراد : خاله جان بازم برام لباسهای زیبا میدوزی ؟ خوشی های خونه مامان عفت جون : خونه مامان عفت جونم همیشه خوش میگذره مطمئنم کیاراد هم خیلی خوشحال بود : ...