کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

خداحافظي با مي مي.....

انگار همين ديروز بود كه تو كم كم در وجود من جايي به وسعت تمام دنيا باز كرده بودي وهر روز بي تاب تر از روز قبل منتظر رسيدن روز موعودمان و لحظه در آغوش كشيدنت بودم و با گذشتن ثانيه ها و نزديك شدن به لحظه ديدارمان نگراني كه شايد اولين حس نگراني مادرانه ام بود ذهن سرشار از وجود توام را مشغول خود كرده بود كه آيا من توانايي اين را دارم كه كودك دلبند خود را بدون كمك با شيرهاي كمكي تغذيه كنم ؟؟؟  واين نگراني حتي تا هفته هاي اول پس از تولدت نيز همراه من بود تا اينكه به كمك خودت و دلگرمي هاي مامان عفت جون مهربون با موفقيت اون روزها را پشت سر گذاشتيم و به كلي اين نگراني را فراموش كردم.... هنوز يادم نرفته بار اولي را كه قرار بود تو شير بخوري ...
26 فروردين 1393

دومين نوروز ما با تو....

- لحظه تحویل سال 1393 هجری شمسی در ساعت 20:27:07 ، روز پنج شنبه 29 اسفندماه 1392 مطابق با 18 جمادی الاول 1435 و 20 مارس 2014  بود.  امسال دومين سالي بود كه نوروزمان مثل هر روز با تو بودن،گرم گرم بود و لحظه هاي نوروزيمان با حضور شيرين و دوست داشتني تو لذت بخش تر از هميشه خودنمايي ميكرد.... نوروز 93                                            نوروز 92  امسال هم به مانند پارسال كه از بركت حضور...
24 فروردين 1393

پسر مامان....

وقتي چهار ماهه بودي يه لباس زرد خوشگل واست خريده بودم كه وقتي تنت ميكردم خيلي ناز و خوردني ميشدي يه روز كه با اين لباس رفتيم خونه دوست خوبمون خاله كبري بهاره جون از من قول گرفت كه هرموقع  بچه دار شد من اين لباس را بدم به كوچولوي اون ....حالا كوچولوي خاله بهاره چند ماهي ميشه كه به دنيا اومده و ما هم به قولمون وفا كرديم و لباس خوشگلت را هديه داديم به حسين كوچولو...حسين كوچولو هم توي اين لباس خيلي ناز شده... اينم عكس كياراد من و حسين كوچولو....      انگار همين ديروز بود كه تازه متولد شده بودي و من پيش خودم فكر ميكردم يعني من ميتونم بدون كمك مامان عفت جون و خاله ها به تنهايي لباس تن اين كوچولوي دوست داشتني بكنم ...
14 بهمن 1392