خدا همین نزدیکیهاست...
یادمه اون موقع ها خونه ما پاتوق همه همسایه هایی بود که بیحوصله وتنها بودند .... یا اینکه توی غربت واز خانوادشون دور...یا اینکه به هر دلیلی از روزگار دلشون گرفته بود ....خلاصه اینکه خونه ما و مامان عفت جونم یه پناهگاه امن و یه سنگ صبور برای همه اونها بود....تو اون روزها من در بیشتر مواقع از این موضوع شاکی بودم و همیشه میگفتم که چرا ما باید غصه دیگران را بخوریم و ما بشیم سنگ صبورشون؟؟؟
ولی حالا خودم گرفتار غربت و دوری از عزیزانم شدم هرچند توی این چند سالی که دورم دلتنگی همیشه آزارم میداده اما به خاطر وجود کورش مهربونم و اخلاق و عادات خاصی که داشتم هیچ وقت احساس تنهایی نکردم و در هر موقعیتی خودم را مشغول کردم....حالا بعد از گذشت یک سال از به دنیا اومدن کیارادم بیشتر از همیشه جای خالی عزیزانم و باهم بودن خودنمایی میکنه ....هر روز که کیاراد بزرگتر میشه با خانواده و اجتماع دوستان بودن یه نیاز مبرم میشه ....
اما انگار خدا پاداش اون همه سنگ صبوری ها و تکیه گاه آرامش بودن های مامان عفت جونم را توی این روزها توی غربت به من داده ....انگار مامان جونم چه کنار من باشه چه فرسنگها دور باشه نگرانی و محبتش همیشه کنارمه ...انگار عشق مامان عفت جونم که به نظر من با عشق هیچ مادری قابل مقایسه نیست فاصله ای نمیشناسه...میدونم وقتی من در آرامش باشم مامان جونم هم در آرامشه حتی اگه دروری و دلتنگی فاصله بین ما باشه....
از وقتی که اومدم اینجا یه دوست خوب دارم که همیشه محبتش شامل حال من میشد ولی هیچ وقت به اندازه الان (که کیارادم احتیاج به جمع خوبان داره وروزها گاهی از تنهایی دونفری ما خسته میشه وبه خاطر گرمای هوا هم توی روز مجبوریم بیشتر توی خونه بمونیم واین مزید بر علت میشه که بیشتر این تنهایی خودنمایی بکنه و من و به خاطر این دوری دلتنگ تر....) موهبت داشتن این دوستان را نفهمیده بودم ولی حالا وقتی خوشحالی کیاراد را از بودن با آنها میبینم هر روز و هر روز ضرب المثلی توی ذهنم مرور میشه که اون موقع ها اصلا معنا و مفهومش را هم نمیفهمیدم ولی حالا با دل و جون میفهمم....
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
محبت بیش از اندازه این دوستان توی این روزگار که هر کسی گرفتاریهای خودش را دارد واقعا بی مثال است و هروز بادیدن این محبتها هروز و هرشب ردپایی از خدا را در مسیر تنهایی و دلتنگی هامون میبینم که همه وهمه را مدیون محبتهای بی دریغ مامان عفت جونم به همه کسانی میدونم که یه روزی تکیه گاهشون بوده ...وحالا من اینجا پاداش اون سنگ صبوریهات را مامان جونم بیدریغ دریافت میکنم...واین آرامشی به من میده که انگار کنارمی هرچند دست مهربونت توی دستهام نیست ولی روزها را لحظه لحظه میشمارم تا جمع سه نفری ما هم درکنار شما به آرامش واقعی برسه....
به امید آن روز....