کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 17 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

هوای تو...

1392/3/3 0:15
نویسنده : مامان رویا
859 بازدید
اشتراک گذاری

چقدر خوب هوای تو، چه عشقی را به من دادی

گرفتار تو که هستم بدم میاد از آزادی ببین راه فرارم را خودم از هر طرف بستم

 ازاین لحظه به بعد هرجا که تو هستی منم هستم

بدون که عمر عشق من به کوتاهی ساعت نیست عزیزم گفتنم تنها یه حرف از روی عادت نیست

توعشق تو یه چیزی هست که آرامش به من میده

...

این روزها دوباره زمان امتحانات بابایی ، از نوروز تا حالا بابایی میگفت موقع امتحانات من بهتره شما به اصفهان برید چون با وجود پسری نمیتونم درس بخونم ماهم قبول کرده بودیم هرروز که به امتحاناتش نزدیک میشد میگفتم پس ما کی بریم میگفت حالا صبر کنید امتحان اولم را خوندم واسه بعدی و این قصه تا امروز که امتحان اولی را داده همچنان ادامه داره و من نمیدونم که ما بالاخره به اصفهان باید بریم یانه ؟ البته میدونم بابایی بین دوراهی گیر کرده از یه طرف با وجود ما و شیطنت های شما وقتی میاد خونه اصلا نمیتونه درس بخونه از یک طرف هم اگه ما بریم دلتنگ میشه و دوری از ما خصوصا شما گل پسری که این روزها حسابی شیرین شدی براش سخته ناراحت(البته پسرم ماهم خیلی دوست نداریم که بدون بابایی بریم چون دوری از بابایی برامون خیلی سخته) ولی خب فکر میکنم تا آخر این هفته مجبوریم یه سفر دونفری داشته باشیم پسرم ، چون بابایی امتحان آخرش را واقعا نخونده ....

روزهای من و تو....

این روزها با وجودت توی خونه من و بابایی قشنگترین و رویایی ترین روزهای زندگی ما داره رقم میخوره نمیدونی چه لذتی داره با توبودن یه حسی که با هیچ کدوم از لذتهای دنیا قابل مقایسه نیست هر روز کارهای جدیدی میکنی هر روز شیرین تر و شیرین تر از روز قبل میشی آرزو داشتم میشد تمام این دقایق را ثبت و ضبط کرد تا مبادا ثانیه ای از این روزها و لحظات از یادم برود ...مبادا گرفتار گذشت زمان شوم ...از حالا دلم برای روزهای دیروزیمان تنگ شده.....

 حالا نوبت عکسهایی که گوشه کوچکی از روزهای من و تو را به تصویر کشیده....

پسرم همچنان زمان زیادی را با وسایل آشپزخونه سرگرمی...

 

فدای تو... 

   

از زیر میز و صندلی رد شدن اونم از باریک ترین راه ها از هنرهای شماست.. 

 

ببین کجاها میرفتی...

 

 

مامانی فدای تو...

 

اینم صحبت کردنت با تلفن که وقتی میگری دستت باید حتما راه بری و صحبت کنی ابته الو گفتن را هم بلدی... 

 

گوشی بیچاره را ببین...

 

 

فدای پسر باهوشم...

 

 

غرق در بازی..

 

 

فدای بازی کردنت...

 

در حال تماشای تلویزیون... 

 

قربون نگاهت...

 

اینم یه بازی که مامانی برات درست کرده چند تا چوب کبریت که سرشون را کندیم (چون توی دهنت میکردی)و دونه دونه باید اونها را داخل این قوطی که یه قوطی دستمال مرطوب بوده بندازی البته فکر نکنی عزیزم کار آسونی بوده نه برای شما یه کار سخت بود چون هنوز دستهای کوچولوت اونقدر توان نداره که بتونه تمرکز کنه و قشنگ اونها را داخل سوراخ ریز قوطی بندازه البته الان دیگه میتونی سریعتر از روزهای اول همه را داخل قوطی بندازی تازه با هر یه دونه چوب کبریتی که داخل قوطی میره باید من دست بزنم و بگم آفرین دیگه حالا خودت هم دست میزنی...توی روز زمانی را هم با این بازی سرگرمی... 

 

فدای دستهای کوچولوت بشم...

 

گردش و تفریح دوباره

دیشب هم سه نفری رفتیم پارک .... 

 

چه اسبی...

 

 

جانم...

 

امروز بعد از ظهر هم  بعد از اینکه از خواب بیدار شدیم یه دفعه تصمیم گرفتیم که دوباره بریم دریا.... 

 

فدای تو....

 

پسرم از اونجایی که شما هر چیزی که ببینی باید برداری یه در بطری پیدا کردی و از همه جالب تر اینکه رفتی و یه بطری هم پیدا کردی و تلاش میکردی که در اونو ببندی ...

 

بدون شرح..

 

 

حالا بطریش کجاست؟

 

 

اینم بطری...

 

 

بدون شرح...

 

 

چرا درش بسته نمیشه...

 

مامان فدای تلاشت بشه پسر باهوشم...

 

بهتر بشینم ...

 

 

اینم از ماسه ها...

 

 

جانم...

 

بازی دیگه تمام شد پیش به سوی خونه...

 

پیش به سوی خونه ...چه روز خوبی بود...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

فرزانه مامان آرین مهر
4 خرداد 92 7:44
عزیزم کیاراد جون قربون اون عکسهای خوشگلت تپل خاله سرما نخوری




نه خاله ای هوا خیلی گرم بود...

آيسان مامان ماهان
4 خرداد 92 8:07
سلام عزيزم ،صبحت بخير،خوب بلاخره ديگه از اين زيادتر نميتونم بدجنس باشم...نيس كه من خيلي عاطفي ام....بعدشم جونم چه حرفيه بالخره سوم نشد،، ششم در خدمتيم ..شمام همچنان كادو رو لفتش بدين ..مث من


بابا بااحساس...
آيسان مامان ماهان
4 خرداد 92 8:11
مامان كياراد عزيزم انشالله سفرتون برا اصفهان جور ميشه با كياراد جونم ميرين ،خوش ميگذره ..بعدم اگه آقاي همسرسي دو دل مونده يه ذره از نانجيبي من ياد بگير خوب..يه ذره سر به سرش بذار،صداي بازي با كياراد جونو بلند كن،خونه رو بهم بريز...تند تند يه نوارم بزار و پاشو برقص..قول ميدم همين امروز همسري يه كيلو ام برا راهتون پسته ميخره و راهيتون ميكنه خواهش ميكنم تشكر لازم نيس..من متعلق به همه ام
هزار ماشالله به هوش و ذكاوت ناز پسملي و اون عكساي ناز كنار درياش

مرسی عزیزم از این همه راهنمایی...
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمدرضا
4 خرداد 92 13:21
سلام
ماشالله چه گل پسری
ممنون که از شکلکهاب وبلاگ جذابترین شکلکها خوشتون اومده
وبلاگ شما هم خیلی خوب وواسی من که بچه م 6 ماهشه به درد به خور هست
پسر خاله رو ببوسید


مرسی عزیزم...
مامان ویهان
4 خرداد 92 19:55
ماشالله به گل پسر همیشه به خوشی


مرسی خاله...
شیدا
4 خرداد 92 22:16
قربون اون قیافه ی خوشگلت بشمعکسات رو که میبینم دلم براای لحظه لحظه وجودت پیشم تنگ میشه!!!!عاشقتمزود بیا پیشمون!!!!!!!


منم دلم تنگ شده شیداااااااا....یه کم دیگه میام...
مامان سید عرشیا
5 خرداد 92 1:09
سلام عزیزم.اتفاقی وبلاگتو دیدم خوشم اومد. خوشحال می شم به من هم سر بزنی. در ضمن خدا پسرتو براتون نگه داره


مرسی عزیزم حتما..
مامان ایدین
5 خرداد 92 1:54
خوشکله چه عکس های نازی داری چه پسر ماهی ماشالا به تو


مرسی لطف دارید...
مامان امیرحسین
5 خرداد 92 16:00
قربون اون گوشی گرفتنت،اونم برعکس.ماشاالله به هوشت که می خواستی در بطری رو ببندی.انشاالله بری سفر و خوش بگذره.


مرسی خاله جون....
مامان سید عرشیا
5 خرداد 92 23:03
سلام مامان رویا. مرسی که به من سر زدی. من با اجازه لینکت می کنم. مطالب خوبی در وبلاگ داری. یادت نره برای آقا پسرت اسپند دود کنی. ماشاالله


چشم حتما...
محیامامان دینا
6 خرداد 92 8:44
زنده باشه کوچوی ناز


مرسی مامانی...
ناهید
6 خرداد 92 11:41
با اجازتون ما هم تقلب کردیم و بازی چوب کبریت را برای پارسا اجرا کردیم ....ولییییییییییییی نشدددددددددد
چون تا غافل میشی پارسا چوب کبریتها را توی گوشش میکنه ....در ضمن بعضی ها هم تمام چوب کبریتها را به دلایلی کش میرن
قربون پسر گلمون کیاراد جون که تکه!


مرسی عمه جون ...ولی کیارادم گاهی اوقات شیطنت میکنه چوبها را توی دهنش میکنه ولی با حوصله میشه بازی را یادش داد....
حامی
6 خرداد 92 14:13
آرامشــــی برایتان خــواهانم همچون آرامشـــی هنگام بودن ، در آغــــوش مـــادر . ...


مرسی این بهترین آرزو....همین طور برای شما...
سودابه
6 خرداد 92 16:19
سلام
هی پسملی مواظب باش کفشت رو آب نبره
راستی ممنون که به ما سر میزنی عزیزم.برای این چشم قشنگ کوچولوت هم اسپند دود کن


حتما....
مامان سونیا
8 خرداد 92 10:32
پسر ناز پسر ناز سرما نخوری خاله داعم در گردش




نه خاله ای اینجا هوا خیلی گرمه....


مامان امیرعطا
11 خرداد 92 0:58
سلام. خوب هستین؟ کیاراد جون خوش به حالت خاله که دریا بغل گوشته.حسابی بازی کن نازپسر. راستی رویا جون نمیدونم چطور شد که نظر شما تبدیل به نظر مخفی شدو نمایش داده نمی شه! خوندمش و کلی هم شرمنده شدم.راستش من فقط 1کم دلم گرفته بود.نمیخواستم برنجونمتون. ببخش اگه ناراحتتت کردم. قصدی نداشتم.


خواهش میکنم حق با شما بود....
مامان ایدین
12 خرداد 92 17:00
خانومی کجایی نیستی
دلمون برات تنگیده


ما اصفهانیم عزیزم ...
مامان امیرعطا
13 خرداد 92 1:40
سلام. رفتین اصفهان؟ خدارو شکر که دیداری تازه میکنین. راستش نمیدونمچرا حس میکنم از ما ناراحت شدین... آره؟؟؟؟؟ آخه چلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟



آره عزیزم ما اصفهانیم...حست هم کاملا اشتباه چون دلیلی برای ناراحتی وجود نداره ....
فاطمه دوست شیدا
17 خرداد 92 18:25
کیارادجون خیلی دوست دارم.قربون اون قیافه ی خوشگلت برم.


مرسی فاطمه جون.....
سودابه
27 خرداد 92 9:02
سلام عزیزم
اعیاد شعبانیه بر شما مبارک.
گفتم نکنه بیاین و پشت در بمونین.
رمز این پست (یامتین)است بدون فاصله گذاری تایپ کن.


مرسی مادر جون...
فرشته
8 مرداد 92 10:12
چه پسر قشنگی داری مامان مهربون.... ماشالله، انشالله خدا حفظش کنه براتون


ممنون فرشته جون...