چرا دوسش نداشتی ؟؟؟....
دفعه قبل که میخواستیم بریم اصفهان یه روز که از شما و باباکورش مهربونت مرخصی گرفته بودم و با خیال راحت شما پدر و پسر را تنها گذاشته بودم و تنهایی رفته بودم خرید یه پیراهن خوشگل واست خریدم که خودم کلی دوسش داشتم و از خریدم راضی بودم آخه این اولین پیراهن مردونه ای بود که واست میخریدم ولی وقتی اومدم خونه و خواستم که بپوشمت از همون لحظه اول نمیدونم چرا ازش خوشت نیومد واصلا دوست نداشتی که به تنت بکنی ....و هر بار هم که خواستم اونو بپوشمت گریه کردی ...وقتی هم که اصفهان رفته بودیم شاید فقط یک ساعتی اونو پوشیدی منم که دیدم دوسش نداری دیگه نپوشیدمت ...ولی خب مامانی خیلی دوسش داشت ببین چقدر هم بهت میاد... میدونم حتما دلیلی داره که دوسش نداری شاید باهاش راحت نیستی شایدم سلیقه مامانی را دوست نداشتی ... نمیدونم!!! یاد باشه هر موقع این مطلب را خوندی بهم بگی که به نظرت فکر میکنی چرا دوسش نداشتی ؟؟؟
مامانی عاشق این عکسهاته پسر خوشگلم......
باشه پسرم الان از تنت درش میارم زیاد ناراحت نباش دیگه نمی پوشمت قول میدم ...
راستی پسرم یه مدتی که اگه چیزی را نخواهی میگی نه ...مثلا میگم کیارادم آب میخوری ؟ میگی : نه...البه این نه گفتنت را با یه لحنی میگی که هم من هم بابا کورش میخوایم بخوریمت ...با یه لحن جدی و محکم....اگه چیزی را هم بخوای میگی " من ...من" الهی مامان قربون این من بشه پسر زیبای من...
مرد کوچکم دوست دارم