تنبلي مامان رويا
تقريبا يه دو ماهي ميشه كه خانه بازي نبرده بودمت البته دليل خاصي نداشت به جز تنبليهاي مامان روياو هر هفته ميگفتم از اين هفته حداقل هفته دوشب ببرمت ولي هرشب را به شب بعد موكول ميكردم...تا بالاخره اين طلسم تنبلي شكسته شد و ديشب كه بابا كورش مي خواست بره استخر من و شما هم به خانه بازي رفتيم ....وقتي رسيديم هيچ كس اونجا نبود و فقط من بودم و پسر گلم كه چون خيلي وقت بود كه نيامده بوديم با همه چيز غريبه شده بود و در دقايق اول دستت را از دست مامان جدا نميكردي و مامان را با خودت به اين طرف و اون طرف ميكشيدي ...منم از دست خودم عصباني كه چرا اين مدت تنبلي كردم كه تو اين طور با وسايل بازي كه قبلا با شوق به طرفشون ميرفتي غريبه شدي...ولي خب بعد از يك ربعي كم كم دستت را از دست من جدا كردي و خودت مشغول بازي شدي و منم به خودم قول دادم كه بعد از اين حداقل هفته اي دوشب ببرمت....
فداي تو تمام دنياي من